خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۱:۰۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    کاربر فعال|869 |549 پست
    لحن جمله های مهران مثل یک آدم غریبه بود، و از اون نگاه مهربون و مطمئن که همیشه توی شرایط سخت ازش سراغ داشتم هیچ خبری نبود، سعی داشتم در کنار هضم این رفتار جدید برای خودم، اتفاقات چند ماه اخیر رو توی ذهنم مرور کنم تا بلکه سرنخی از شخصیت جدید مهران که کم کم داشت برام رو میشد پیدا کنم اما دریغ از یه لامپ مهتابی، یه چراغ زنبوری یا یه شعله‌ی کبریت که بخواد تو ذهنم روشن خاموش بشه، بی اختیار و از سر بهت زدگی زل زدم به دیوار روبرو ، شیارها و خط و خطوط بی معنی‌ای که رو دیوار افتاده بودو دنبال میکردم که از تقاطع اونها میشد نقش چندضعلی‌های نامتناسب و کشدارو متصور شد، یکدفعه لابلای این اشکال بی محتوا چیزی نظرمو جلب کرد و انگار که ذهنم داشت تو یه مدار سری پشت سر هم جرقه میزد ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان