خانه
292K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۴۰   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    همه چیز تو ذهنم بهم خورد! خیلی سریع و خیلی تمیز!
    چطور دست ما رو خونده بودن و تونسته بودن ما رو بندازن به جون هم!؟ یعنی من و افشین باید میوفتادیم به جون هم! و من نمی تونستم کنار بکشم چون کیا تاوانشو می داد؟ البته کیا زیاد بخاطر من تاوان داده بود ولی دیگه کافیه...
    اولین فکرم این بود که خوب می رم و پیروز می شم و بعد حسابشونو می رسم، ولی فورا به فکر خودم خندیدم، اینجا شبیه لوکیشن فیلم گلادیاتور نیست و منم راسل کرو نیستم که پیشروی کنم تا به پادشاه برسم!
    اولین فکرم رو رد کردم که می گفت طبق برنامه بازی کنم
    دومین فکر هم رد شد که بازی نکنم
    باید کاری می کردم که اونا پیشبینی نکرده باشن! باید با هزینه ی کمتر همه ی تیم رو نجات می دادم.
    فوری فکری به ذهنم رسید، زنگ زدم به یکی از رفقای خلافم و ساعت دقیق قرار ملاقات رو پایین برج تهران بهش دادم و اطلاعات کامل افشین رو ...
    -داش فرامرز 5 تومن برای اینکه ساعدش بشکنه، نه خیلی ناجور
    جون داداش فقط یه گوش مالی کوچیک
    نه بابا بیشتر نشه لازمش داریم
    نه آقا فرامرز عکس نمی خواد خودشو فوری ملاقات می کنم.

    از این به بعد باید کارهایی رو انجام می دادم که اونا نمی تونستن پیش بینی کنن.
    به یکی دیگه از بچه ها هم که اتفاقا تو برج تهران یک آپارتمان شیک داشت زنگ زدم و یه دروغ ناموسی تعریف کردم و گفتم امروز می رم تو شیکمشون و لطفا تو لابی بال C باش و اگه صدای دعوا و کتک کاری شنیدی فورا رنگ بزن 110
    بعد با خونسردی رفتم سر قرار ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان