۱۶:۱۱ ۱۳۹۶/۳/۲۲
توی مسیر بدون عجله میرفتم و شاید بیشتر از یه نصفه روز توی راه بودم. چندتا خرید معمولی در حد یکی دو میلیون توی شهرهای مسیر انجام دادم که ببینم مشکلی پیش میاد یا نه.
به ماکو که رسیدم یه مسافرخونه خیلی معمولی پیدا کردم و رفتم اونجا. یه چند روزی فقط بدون هیچ کاری وقت میگذروندم، تنها کاری که میکردم این بود که هر 2، 3 ساعت یه بار میرفتم توی اینترنت و در مورد این جور بازی ها تحقیق میکردم. بقیه ش یه جورایی مغزم رو خاموش کرده بودم که برای یه حرکت انفجاری آماده باشه.
یه دوست ارومیه ای داشتم که سالها بود ازش خبر خاصی نداشتم. چندتا پیام براش گذاشتم که ببینم شماره ش تغییر نکرده باشه. شناخت و با هم تلفنی صحبت کردیم. میگفت تو کار صادرات فرش تبریز هست. لینک هایی توی ترکیه داره و دوستانی سمت تبریز و این معامله ها رو جوش میده. هم برای خود ترکیه هم برای صادرشدنشون به اروپا. میگفت از وقتی صادرات به آمریکا تقریبا غیرممکن شده رونق قبل رو نداره.
پرس و جو کردم که اگه بخوام سرعتی و غیرقانونی برم اونور مرز چطوریاست و تقریبا خیالمو راحت کرد که شدنیه.
روز ششم بود فکر کنم. با اینکه خودم به کیا گفته بودم پی همو نگیریم اما انتظار نداشتم که هیچ خبری نشه. نگران بودم اما در عین حال این تنهایی فرصت های خوبی بوجود آورده بود و برای تماس گرفتن مقاومت میکردم. روز ششم اما دوباره تماسی از خارج کشور داشتم، گفتن تلگرامتو روشن کن یه تبلیغ رنگ مو برات میاد، روی کانالش کلیک کن، برو توی info و برو داخل سایت اون کانال. برو توی تماس با ما و یه متن براشون بنویس و درخواست اپلیکیشن کن. اپ رو نصب کن و منتظر باش ...