۱۱:۱۰ ۱۳۹۶/۴/۱۲
حسابی جا خوردم! باورم نمیشد. همه جور فکری از ذهنم گذشت. یعنی دوستم که منو برده بود ترکیه همکار اینا بود. چطور من تو دام این آدما افتادم و ازشون بازی خوردم؟ افشین کجاست؟
گفتم سلام حسام. تو اینجا چیکار میکنی؟ همزمان گوشیم رو از جیبم دراوردم و افشین رو گرفتم.
حسام گفت : افشین منو به عنوان جانشین فرستاده، برو توی اپلیکشین ببین خودت. قرار بود اینجا توافق کنیم، اگه من پیروز شدم دیگه ازینجا نمیام بیرو، تو باید بری اینجا رو بکنی به اسم من. اما اگه تو بردی چی؟
حواسم خوب بهش نبود، افشین جواب نداد، براش تکست گذاشتم و کیا رو گرفتم. ازونم خبری نبود. خواسم رو متمرکز کردم و گفتم، اول بگو ببینم دیلر کجاست؟
حسام با صدای بلند یکیو صدا کردد : مهرناز بیا، رفیقمون رسیده.
وقتی مهرناز اومد بیرون، انگار که یخ کرده باشم، خورشید بود. بدون هیچ گفتگویی رفتو روی صندلیش نشست.
من گفتم، اگه من برنده بشم، خورشید یا مهرناز یا هر کی که هست، هر چی پول داره تو حساب هاش مال منه و دیگه هم حق نداره تو هیچ مسابقه ای به هیچ شکلی شرکت کنه.
حسام خنده ای کرد و خورشید که یه اسم دیگه ش هم مهرناز بود سرش رو بالا نیاورد.
حسام گفت : خوب درواقع تو باید چیزی از من بخوای، اما بذار ببینم. مهرناز هم جزو اموال منه، درست نمیگم مهرناز؟ ...