۱۴:۲۶ ۱۳۹۶/۴/۱۴
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
انگار با خودم حرف میزدم: چه جوری باید آزادشون کنم؟ باید برم پیش پلیس. خورشید التماس کنان گفت: نه ترو خدا نه همون پامون گیره
- ابله پای جون داداشم وسطه
- گوش کن تو اگه بری ازمیر و مستقیم بری پیش کرکس اونا رو آزاد میکنن. هدف تویی. تو رو میخوان واسه بازی های بزرگتر و خطرناک تر. من نباید این اطلاعاتو بهت میدادم ولی لب مطلب و گفتم. بابام تنها کسیه که مهمه برام
برخلاف چیزی که فکر میکرد هنوز بهش اعتماد نداشتم نمیدونستم این تنها راهه واقعا یا نه. احساس میکردم حالا دیگه شرطها سر زندکی من بود میرفتم اونجا میتونستن با یه بازی به کشتن بدن منو. پولی که از حساب حسام برام ریخته شده بود خیلی زیاد بود.15 میلیارد تومن. ولی این پولها در برابر اتفاقهایی که تو ترکیه میتونست برام بیفته و پولهایی که میشد جا به جا بشه بچه بازی بود.
- تو تو بازی ام تقلب کردی که من ببرم
- مجبور بودم
- خورشید اگه واقعیت و بهم گفته باشی و بهم کمک کنی کل پولتو بهت برمیگردونم
- میدونم
- از کجا؟
- از همون روز اول که دیدمت فهمیدم کله ات خرابه
لبخند زد بهم. مخم داشت سوت میکشید
قرار شد خورشید بره و وانمود کنه من راهی ازمیرم و تونسته منو متقاعد کنه. تو اتوبوس که به سمت ماکو در حرکت بودم احساسات ضد و نقیضی رو تجربه میکردم سفر طولانی بود و منم خسته بودم هر بار که خوابم میبرد و بیدار میشدم حالم خراب میشد یک بار فکر میکردم اعتماد به دختری مثل خورشید بزرگترین اشتباه زندگیم بوده و یه بار دیگه احساس میکردم نه اشتباه نکردم. خورشید چند بار بهم زنگ زد بهش گفته بودن مرزو که رد کردم مانلا و افشین آزاد میشن و خودمو که رسوندم به کرکس بابای خورشید و کیا آزاد میشن. گفت گروگانها رو دیده و حالشون خوب بوده
بعد از این خبر دیگه بهم زنگ نزد منم شماره ای ازش نداشتم نزدیک مرز که رسیدم دوباره زنگ زد: خورشید اگه فاصله بین زنگهات از 2 ساعت بیشتر بشه هر جا باشم برمیگردم. این یعنی اعتمادم بهت اشتباه بوده
بعد از اون تند تند زنگ میزد به مرز که رسیدم اتوبوسو عوض کردم تو ترمینال که داشتن پاسپورتها رو چک میکردن و مهر ورود میزدن تو یه صف ایستاده بودم از اون لحظه ها بود که باز استرس گرفته بودم کلافه این پا اون پا می کردم و مرتب صف و چک میکردم که چرا جلو نمییره که تلفنم زنگ خورد . چون فکر میکردم خورشیده صفحه گوشی رو نگاه نکردم. سریع جواب دادم .افشین بود