خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۵۱   ۱۳۹۶/۵/۲
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    حسام دوید سمت محسن و مقابلش روی دوتا زانو نشست و بازوهاش رو گرفت و تکونی بهش داد و گفت چی شده؟ چشمت چی شده؟
    محسن گفت : رفته بودم بیرون، پرنده ها بهم حمله کردن.
    حسام از تعجب چشماش رو گرد کرد و گفت : یعنی چی؟ پرنده ها؟! درست تعریف کن ببینم چی شده. اشکالی نداره. فقط میخوام بدونم چی شده که کاری کنیم زودتر خوب بشه.
    محسن : گفتم که رفته بودم گردش کنم، بعدش یهو بی اجازه رفتم توی طویله و گوسفندا رو نگاه کردم، بعد دیدم در یه اتاقی بازه اونجا هم رفتم، اما وقتی برمیگشتم پرنده ها از کارم عصبانی شده بودن و بهم حمله کردن. ریختن سرم و بهم نوک زدن. توی سرمم هست.

    حسام هنوز باورش نشده بود اما دستی لای موهای محسن کشید و دید چند نقطه روی سرش هم زخمی هست. اما با خودش فکر کرد شبیه نوک زدن پرنده های وحشی نیست. گفت : باشه برو استراحت کن تا بعدا بیشتر راجع بهش حرف بزنیم. فقط بدون هر پرنده ای، چیزی یا کسی اینکارو کرده باشه، باید پیداش کنیم و حالشو جا بیاریم.
    غزل تازه تونسته بود تکیه ش رو از در خونه برداره و اومد سمت محسن و دستی به سرش کشید و گفت چیکار کردی با خودت بچه. چرا اینقدر شیطونی میکنی، بعد در گوشش گفت : حالا بریم تو اتاق ببینم کدوم پرنده نامردی با مشت کوبیده زیر چشمت ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان