کارشان شابین، پس از اینکه از پیمان صلح مطلع شد، چند گروه ناظر را در اطراف مسیر بازگشت اکسیموس ها مستقر کرده بود که بر نحوه خروج آنها نظارت کنند. اما خودش به شمال کشور رفته بود تا با بوریس سیدِنبرگ، فرمانده نیروی دریایی دیدار کند.
بوریس سیدِنبرگ مردی پرقدرت با چهره و چشمانی نافذ، پرابهت و با هوشی سرشار بود. از زمانی که به فرماندهی نیروی دریایی رسیده بود، ظرف دو سال نیروی دریایی را متحول کرده بود. او در طراحی کشتی های جدید نقش مهمی داشت و هر بار با گرفتن گزارشات دقیق آنها را به روز میکرد. دو نوع نیروی اصلی قایق های سریع و کوچک برای از بین بردن اهداف زیاد اما با توان دفاعی کم و کشتی های بزرگ را در دستور کار داشت. همچنین ایده ساخت بندی بزرگ در تنها حاشیه دزرتلند با اقیانوس را به تصویب رومل گودریان رسانده بود. او داشت در جنوب نیروی دریایی بزرگ ایجاد میکرد که هدف اصلی او ازینکار امکان ایجاد کاروان های جدید و ارسال کشتی های تجاری به اقلیم ها و قاره های دیگر بود.
کارشان در کنار بوریس سیدِنبرگ نشسته بود. بوریس یک پیاله شراب دیگر برای هر دوشان پر کرد و پیاله را به دست کارشان شابین داد و گفت : خبر خیلی خوبیه. باید حسابی روش کار کنم. تجارت از بندر لیتور میتونه هم از بعد اقتصادی و هم سیاسی رابطه ما با سیلور پاینی ها رو خیلی گسترش بده. حتما شرایط رو برای استفاده هر چه بیشتر از این فرصت ایجاد میکنم. چه بسا بشه این فرصت رو برای سالهای مدیدی تمدید کرد.
همزمان آندریاس گودریان خودش را به ماستران رسانده بود تا هم با مردم منطقه صحبت کند و هم بر روند بازسازی شهرها نظارت کند. همچین طرحی برای استحکامات بهتر برای به تاخیر انداختن حمله های ضربتی در سرداشت. به هیئت همراهش سپرده بود تا همه جا پر کنند که دزرتلند در مذاکرات پیروز شده و تمامی خسارات از طرف اقلیم ریورزلند جبران خواهد شد. همچنین پر کنند که اکسیموس ها بدون هیچ قراری از کشور آنها خارج میشوند و سعی کردند بحث فروش فلزات با قیمت پایین تر خیلی به گوش نرسد اما برای ایجاد حس رقابت در ارتش چند فرمانده ارشد را با خبر کنند. روند بازسازی ماستران به خوبی پیش میرفت تا اینکه یاغی های شمالی دزرتلند که از فرصت پیش آمده استفاده کرده و مانده های شهر را غارت کرده بودند، سعی میکردند با حمله به کارگران از منابع موجود برای شهر بدزدند و یا پولهای آنها را که هفته ای دریافت میکردند از چنگشان در بیاورند. گاهی کارگرها مقاومت میکردند و عده ای از آنها کشته شده بودند. فرستادن بخش داخلی ارتش به محل به دلیل عبور و مرور سه ارتش بزرگ از آنجا با تاخیر انجام میشد.
گودریان در مقر پادشاهیش با مارتین لودویک لیدمن، تنهایی به صحبت نشسته بود. او از مارتین تشکر کرده بود که موجبات صلح را با کمترین فشار روی دزرتلند پیش برده بود. با این حال مارتین در سرش سودای ارتباط بیشتر با کشورهای همسایه را داشت. او همچنین نگران شارلی درومانیک و هیئت همراهش بود که هیچ پیامی از سمتشان نیامده و پیک های ارسالی به پایتخت سیلور پاین هم پاسخ دقیقی نداشتند. مارتین گفت : قطعا مشکلی در کاره. سیلور پاین داره وقت میخره تا مسئله رو بعد از خوابیدن آتش به اطلاع ما برسونه. اما من فکر نمیکنم که بخاطر این آتش ما باید کوتاه بیایم. شاید لازم باشه یک هیئت بلند پایه با حضور فرمانده های نظامی به منطقه ارسال کنیم.
گودریان سری به نشانه تایید تکان داد و گفت : در مورد ریورزلند هم باید فورا تصمیم بگیریم. مردم ما احساس شکست از ریورزلند رو ندارن پس باید تجارت رو باهاشون گسرتش بدیم. دلیلی نداره که روابط خصمانه ای داشته باشیم. من در مورد پیشنهاد شاردل برای ارسال یک سفیر فکر کردم. به نظرم نقطه عطفی خواهد بود.
لیدمن گفت : کسی رو هم در نظر دارید سرورم؟
گودریان با چهره ای جدی به لیدمن گفت : رابرت. او مرد با ذکاوتی هست. در کنار تو تعلیم دیده و دید درستی نسبت به وقایع داره. میدونم این سفر مخاطرات زیادی داره. اما پدرش هم برای دزرتلند چندین بار تا پای جان رفته.
لیدمن جا خورد و کمی به فکر فرو رفت. این سفر میتوانست جان پسرش را در خطر بیندازد یا از او یک مرد بزرگ بسازد. مکثش زیاد طول نکشید و گفت : بله سرورم. هر طور شما امر کنید.
دقایقی بعد پیکی فوری اجازه ورود خواست و نامه ای را به دست لیدمن داد. لیدمن آن را خواند و به صندلیش تکه زد و دستش را زیر چانه اش گذاشت.
گودریان گفت : چه خبری بوده لیدمن؟ چرا برآشفته شدی؟
لیدمن: قربان به نیروهای اکسیموس در مرز ما شبیخون زده شده. به نظر میاد شاهزاده پایان هم جانش رو از دست داده! ...