در حالی که ارتش شمالی اکسیموس از مرز دزرتلند وارد کشور شده و بزودی در نزدیکی پایتخت به ارتش اصلی می پیوست، شایعه ای قوی بین سربازان در حال گردش بود مبنی بر اینکه بزودی به همراه ارتش اصلی به دزرتلند حمله خواهند کرد، جو حاکم بر ارتش به شدت هیجان زده و پر از نفرت بود.
تحقیقات لرد بالین و لرد بایلان معتمدین پادشاه با شدت ادامه داشت، جسد تمام مهاجمین و شمشیرها و کمانهایشان به کشور اکسیموس منتقل شده بود و ارتش دزرتلند نیز تمام تیرهای پراکنده شده و سایر وسایل به جا مانده در آن درگیری را بدقت جمع آوری به پایتخت اکسیموس ها فرستاده بود، سم شناسان امپراتوری با سمی به شدت ناشناخته و غیر متداول در 4 اقلیم روبرو شده بودند که امکان شناسایی منشا این سم مقدور نشده بود! چوب تیرها مربوط به درخت های گز بود که در 3 اقلیم اکسیموس، دزرتلند و بخش هایی از ریورزلند می رویید و پیکان تیرها و شمشیر ها همگی از نوع سلاح های متداول قدیمی در این مناطق بودند! تنها چیز عجیب شهادت یکی از سربازان پیاده نظام حاظر در درگیری بود که گفته بود کلمه ای از یکی از مهاجمین شنیده که مربوط به یکی از زبان های متداول در شمال شرقی امپراتوری اکسیموس بوده است!
پلین از روز برگزاری جلسه ی کانسیل به عنوان یکی از دستیاران تایرل مدیریت تجهیز و آماده سازی یکی از قسمت های ارتش اصلی را به عهده گرفته ولی به ندرت با کسی حرف زده بود .
شاه اکسیموس به شدت به شاردل مشکوک بود، این فکر قویا در وی تقویت شده بود که شاردل بخاطر خنثی سازی تهاجمش به دزرتلند از او انتقام گرفته و احتمالا از پایتخت خارج شده تا بعد از حمله ی اکسیموس ها به دزرتلند از موقعیت پیش آمده استفاده کند!
همه ی جاسوسان اکسیموس تایید کرده بودند که شاردل از پایتخت خارج شده و حتی در مراسم پذیرفتن سفیر دزرتلند حاضر نشده و همه ی این نشانه ها شک شاه را تقویت کرده بود.
شاه در حالی که در خلوت در کنار ملکه سورین در سوگ پایان نشسته بود به سورین گفت:
من پرنده ی دانا را فراخواهم خواند! اشتباه ما در لشکر کشی تمام زحمات پایان برای رشد این کشور را با خطر نابودی روبرو خواهد کرد!
ولی برای اولین بار توان سیاست ورزی و گذشتن از خون دخترم را ندارم و شعله ی انتقام در وجودم در حال سوختن است!
ملکه سورین با اندوهی عمیق گفت این مصیبت بزودی تو و پلین را هم از من خواهد گرفت! همانطور که پسرم و پایان را گرفته است!
از پرنده ی دانا راه صلح را طلب کن
شاه به سرعت برخواست و در حالی که دور می شد پاسخ داد: هرگز!
شبانه شاه به همراه تعداد معدودی از محافظین شخصی که همگی از نجیب زادگان دربار بودند از کاخ به سمت کوهستانی که به صورت سنتی محل فراخواندن پرنده ی دانا بود حرکت کردند.
تمام شب شاه در حال بجا آوردن مراسم فراخوانی بود و صدایش در سکوت شب به گوش محافظین که در مدخل یک دره تجمع کرده بودند می رسید.
در لحظات سپیده دم، سایه ای بزرگ در افق نمایان شده و سپس یک نیروی عظیم باعث ایجاد سکوتی عمیق در کوهستان شد.
در حالی که سایر افراد نه توانایی گفتن داشتند و نه شنیدن پرنده ی دانا به شاه گفت:
- 40 سال از آخرین فراخوانی من توسط پدرت می گذرد شاه هزار آفتاب، حتمن موضوع مهمی اتفاق افتاده که مرا فراخوانده ای؟
- یعنی تو از اتفاقاتی که رخ داده است مطلع نیستی؟
- من از همه چیز در این جهان بجز چیزی که از ذهن تو می گذرد مطلع هستم شاه هزار آفتاب.
- پس مرا در حل این موضوع راهنمایی کن ای پرنده ی دانا
- شاه هزار آفتاب از آنجایی که تو نیز در ایجاد این مصیبت برای خانواده ات مسوول بوده ای امکان طرح چنین درخواستی نداری!
فقط می توانی که یک سوال مطرح کنی که جواب آن بلی و یا خیر باشد.
شاه در حالی که از شدت ناراحتی می لرزید بر عصبانیتش غلبه کرد و فریاد زد:
- آیا شاردل مسوول این قتل است؟
- خیر!
...
حیرت عجیبی در چهره ی شاه نمایان شده بود و در حالی که متعجب و عصبانی آماده شده که دره را ترک کند صدای پرنده را شنید که در حالی که از زمین بلند می شد گفت بدان که راه را به یک اکسیموس نشان داده ام! و لحظه ای بعد چیزی بجز غباری که از زمین بلند شده بود وجود نداشت!
...
روز دهم در جلسه ی کانسیل لرد بایلان به عنوان رییس سنا در پیشگاه شاه، نمایندگان، فرماندهان و نجیب زادگان اکسیموس آماده بود که نتیجه ی تحقیقات را قرائت کند:
- پادشاه و نجیب زادگان محترم، من و همکارم لرد بالین به دقت همه ی شواهد را بررسی کرده ایم، متاسفانه همه ی سرنخ ها به دقت از بین رفته و تقریبا هیچ ردپایی از منشا مهاجمین باقی نمانده است! هیچ یک از مهاجمین شناسایی نشده خانواده ای برایش یافت نشده است، سلاح ها همگی مربوط به اقوام بیابان گرد بوده است و سم مورد استفاده کاملا جدید است که فرمول و منشا آن برای ما شناخته شده نیست.
همهمه ی بزرگی در تالار اصلی بپا شده بود که عالیجناب تایرل فریاد زد:
-ای پادشاه بزرگ، پس تمام اتهامات متوجه امپراتوری دزرتلند خواهد بود، این مملکت سابقه ی تاریکی در حفظ جان افرادی دارد که با نشان پادشاهی سایر اقلیم ها در کشورشان تردد می کرده اند، همین موضوع ما را در این مورد مشکوک کرده که احتمالا منشا همه ی این قتلها در تمام سالهای گذشته شخص گودریان بوده است، به نام پادشاه اکسیموس هفتم ما به این ماجراجویی خاتمه داده و انتقام خون نجیب زادگان اکسیموس را خواهیم گرفت!
فریاد تمام حاظرین: چنین باد!
تایرل ادامه داد، شاه هزار آفتاب ارتش به لطف بانو پلین و کوشش سرجان در بالاترین سطح آمادگی به سر می برد، ما موفق به تجهیز یکصد هزار نفر داوطلب بجز نفرات ارتش شده ایم و به دستور پادشاه انتقام سختی از قاتلین شاهزاده خواهیم گرفت!
شاه در حالی که کاملا به صندلی شاهی تکیه داده بود سری به علامت تایید تکان داد و سپس به پلین نگاه کرد.
پلین در این لحظه ایستاد و با قدم های شمرده به سمت تایرل رفت و گفت:
من هم از همکاری جناب تایرل که با سخاوتمندی موجبات تجهیز ارتش را مهیا کرده اند تشکر می کنم، ما برای شروع جنگ در آمادگی کامل هستیم، فقط موضوع کوچکی باقی مانده که باید به آن پرداخته شود.
سپس به فرمانده ی گارد اشاره ای کرد و بزودی درهای تالار باز شد، بیرون در یک مرد تنها در حالی که کلاه شنلش را تا پایین بینی اش پایین آورده بود و یک کیسه در دست داشت ایستاده بود، بعد از لحظاتی مکس مستقیم به سمت شاه حرکت کرد و در نزدیکی تخت شاهی ایستاد و در حالی که زانو زده بود محتوای کیسه را به سمت شاه پرتاب کرد.
سر بریده ی گامات پسر تایرل تا زیر پای شاه چرخید و رو به نمایندگان سنا متوقف شد.
در حالی که نفس ها در سینه حبس شده بود مرد تنها کلاه شنلش را برداشت و ایستاد، دارک اسلو استار برگشته بود!
پلین با فریاد اضافه کرد:
- عالیجنابان از اینکه این فرصت در اختیار من قرار داده شد که این مسئله ی کوچک را روشن کنم سپاسگذارم و با یک حرکت سریع شمشیرش را کشیده و سر تایرل را که گلویش از ترس خشک شده و چشمانش از حدقه بیرون زده بود جدا نمود.