اسپروس پشت میز کارش نشسته بود و نامه ای را میخواند چشمانش به دنبال خطوط نامه چپ و راست میرفت سپس برگه را زمین گذاشت و به اسپارک که در چند قدمی اش ایستاده بود نگاه کرد و گفت: بشین
اسپارک نشست در سینی ای چند نامه دیگر آورده بود گفت: امروز یه نامه از آداکس رسید مطالبش بدجوری ذهنمو مشغول کرده
- بیشتر توضیح بده
- باسمن ها از اقوام مختلف تشکیل شدند رئیس قویترین قومشون تکاماست الان که قدرت دست این قومه اقوام دیگه وضعیت خوبی ندارند اکثرا یا به بردگی گرفته میشوند یا اموالشون مرتبا چپاول میشود ولی چون تحت تاثیر خدایانشان هستند و قدرت تکاما رو موهبت خدادادی میدانند کاری برای تغییر شرایط نمیکنند.
- و تجارشون؟
- تجاری که به سیلورپاین می آمدند نیز اکثر از همان قوم برتر بودند الان که تجارت با سیلورپاین قطع شده به سمت تورداکس و تایگرس رو آوردند البته تجارت با اون سرزمین ها سود خیلی کمتری داره بنابراین فکر میکنم باید منتظر یک اتفاق باشیم
- اتفاقا الان نامه کلارا اوپولِن رو میخوندم به نظرم در قاره خودمون هم باید منتظر اتفاقاتی باشیم. اکسیموس به نظامی گری روی آورده که با روحیه ای که از پادشاهش سراغ دارم منافات دارد. شاه هزار آفتاب جنگ افروز نیست ولی اونها مشکلات خودشونو دارند و این نگران کننده است
- مخصوصا با پیروزی های جدید دزرت لند
اسپارک به دقت خطوط چهره اسپروس را زیر نظر گرفت میخواست بداند آیا عشق شارلی در نگرش های سیاسی پادشاه تغییری ایجاد کرده است یا خیر؟ ولی اسپروس خیلی خوب چهره اش را بی احساس نگه میداشت .
-اسپارک تحقیقات کیه درو دارو در مورد کشته شدن بلاتریکس به نتیجه نرسید؟
- متاسفانه نه . بلاتریکس اواخر عمرش مرموز شده بود با هیچ کس حرفی نزده و هیچ کس علت خونه نشینی اش را نمیدانست . هیچ کس در دهکده محل سکونت پدر و مادرش متوجه رفت و آمد مشکوکی نشده فقط همان شب قتل صدای جیغ عقابی ساکنین دهکده را ترسانده بود که تا یک ساعت نیز قطع نشده
اسپروس پیشانی اش را روی دستانش گذاشت و به فکر فرو رفت مرگ بلاتریکس هم برای امپراطوری و هم برای شخص امپراطور دردناک و غیر قابل جبران بود.
کیه درو دارو دوست قدیمی بلاتریکس و از افراد نزدیک به او دو چندان زجر می برد. او در دوران گذشته گرفتار عشق بلاتریکس شده بود عشقی یک طرفه و نافرجام که حتی جرات ابرازش را نیز هیچ گاه بدست نیاورد. خیلی از هم دوره ای هایشان در دوران دون پایه ای متوجه شده و سر به سرش می گذاشتند ولی سالها بعد وقتی این دو درجات نظامی را تند تند طی می کردند و از هم رزمانشان پیشی میگرفتند دیگر کمتر کسی به این موضوع اشاره ای میکرد.
کیه درو از وقتی مامور تحقیق در مورد قتل خانواده اموجی شده بود خواب و خوراک را بر خود حرام کرده و با جدیت به دنبال سرنخی بود که هیچ گاه به دست نیامد. شاید تنها کسی که بیشتر از اسپروس دلش میخواست راز این ماجرا کشف شود خود او بود ولی هیچ نشانه ای وجود نداشت . هیچ کس علت تغییرات روحی اخیر بلاتریکس را نمیدانست بنابراین کیه درو نا امید تر از همیشه به الیسیوم آمد تا با امپراطور دیدار کند.
اسپروس با دیدن چهره شکسته و غمگین کیه درو از او خواست که چند وقتی استراحت کند و سپس به عنوان فرمانده اصلی ارتش سیلورپاین کار خود را آغاز کند.