خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۴۶   ۱۳۹۶/۱۰/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت هجدهم

    در دربار اکسیموس اخبار گیج کننده و حتی دلهره آور کم نبود ولی هم نجیب زادگان و هم مردم به قدرت ارتش اعتقاد کامل داشتند و کمتر کسی به اندازه ی اعضای کانسیل از وخامت اوضاع آگاه بود!

    روز بعد از برگزاری جلسه کانسیل در برابر سنا، پلین که یکی از بدترین شبهای زندگیش را گذرانده بود به اتاق پدرش رفت و بدون مقدمه گفت:

    پدر با موافقت شما من شخصا برای پیدا کردن جناب کابایان به سمت سرزمین کولینزها حرکت می کنم، من مطمئن هستم که جافری کابایان زنده است!

    شاه: دخترم تو فردا برای انجام ماموریت بزرگی حرکت خواهی کرد ولی نه به سمت کولینزها، به سمت شهر جنوبی پاپایان برای انجام مهمترین ماموریتی که تابحال داشته ای.

    پلین تقریبا با فریاد: این غیر ممکن است! جافری در سرزمین وحشی ها گم شده و شما من را به پاپایان اعزام می کنید؟ نه پدر!

    هنوز برای اینکه به دستور شما بجای رفتن به جبهه در دزرتلند به سیلورپاین رفتم و باعث مرگ خواهر عزیزم شدم، خودم را نبخشیده ام! امکان ندارد که دست روی دست بگذارم تا خبر مرگ جافری به ما مخابره شود! من می روم و اورا نجات می دهم و برمیگردم.

    شاه مکثی کرد و با لبخند تلخی گفت: دخترم ما پایان را از دست دادیم، بزرگترین خسارتی که تا بحال متحمل شده ایم ولی در ازای آن منافع امپراتوری را بدست آوردیم، صلح و شانس زندگی بهتر برای مردم اکسیموس!

    ما این هدیه را مدیون اجرای دقیق و هوشمندانه ی تو هستیم دخترم، اگر من تو را به دزرتلند فرستاده بودم احتمالا هم تو و هم منافع کشور و صلح را از دست می دادم و شاید پایان هم هیچ گاه فرصت بازگشت به کشور را پیدا نمی کرد.

    زندگی مردم جنوبی اکسیموس و خانواده ی کابایان به ماموریت جدید تو بستگی دارد.

    پلین که از شدت ناراحتی و عصبانیت میلرزید یکی از آخرین دیدارهایش را با جافری به یاد آورد که جافری در جمله ای کوتاه به او گفته بود "هیچ وقت در مورد درایت امپراتور شک نکن پلین".

    پلین با صدای مایوس و گرفته ای گفت: اطاعت می کنم امپراتور، فقط چه بر سر جافری خواهد آمد؟ ما فراموشش خواهیم کرد؟

    شاه: هیچ کس در کشور اکسیموس فراموش نخواهد شد ولی زمان برای ما در این لحظه انتخاب های زیادی باقی نگذاشته است.

    پلین: ماموریت من چیست پدر؟

    شاه: تو با حکم فرماندهی سپاه جنوبی به پاپایان خواهی رفت، ما متوجه شده ایم که گودریان برای حفاظت از کاروان های تدارکاتی بجای غرب از جنوب به ما حمله خواهد کرد، تو باید به قلعه ی جدید پاپایان بروی و  برای تمام سواره نظام به همراه همه ی اسناد و خزانه ی شهر دستور عقب نشینی به پالویرا را صادر کنی و با پیاده نظام طبق دستور العمل محاصره، تمام اقدامات تدافعی را رهبری کنی.

    پلین: عقب نشینی به پالویرا در مرکز کشور بدون شروع جنگ!!!! پدر! ما متجاوزین به خاک کشور را نابود خواهیم کرد!

    شاه: شاهزاده پلین اکسیموس، شما در دربار امپراتوری در حضور شخص شاه این دستورات را دریافت کرده اید، در اجرای دقیق آن موفق باشید، حکم فرماندهی و جزییات عملیات امشب توسط لرد بالین به شما داده خواهد شد.

    ...

    هیروشا پایتخت سیزون در یک زمین هموار در کنار یک رودخانه قرار داشت و گرچه چندین دروازه برای عبور و مرور به خارج از شهر داشت، عملا توسط هیچ دژ و دیواری محافظت نمی شد، اصولا مردم سیزون هنوز از پیشرفتهای دنیای معاصر بی بهره بودند و عمده ی دل مشغولی ایشان مراسم احمقانه و خشن مذهبی و قربانی کردن جوانان در پیشگاه خدایان و شاه که خدایان را نمایندگی می کرد، بود.

    وقتی سواره نظام کاملا مسلح و زره پوش اکسیموس به یکباره وارد شهر شدند عملا جنگی در نگرفت، محافظان فورا سلاح ها را به زمین انداخته و فرار کردند و مردم بهت زده که قادر به تشخیص وضعیت نبودند به سپاهیان اکسیموس زل زده بودند، کاخ شاه سیزون که در مرکز بک عبادتگاه قرار داشت محاصره و شاه و سایر کاهنین به دستور سر جان پس از دستگیری فورا اعدام شدند، مردم سیزون که برای شاه جایگاه خدایی قائل بودند با دیدن این صحنه به خاک افتاده و شروع به نیایش سرجان و ارتش اکسیموس نمودند.

    سرجان با دیدن این وضعیت از ادامه حمله به شهرهای سیزون منصرف شد و به فرماندهان ارتش دستور داد که تمام ریش سفید های پایتخت را جمع آوری کنند.

    سرجان از طریق مترجمان ارتش: بزرگان سیزون، ما شما را محترم خواهیم شمرد و از این پس شما بخشی از امپراتوری اکسیموس خواهید بود، ما برای شما ثروت و امنیت آورده ایم، از این پس شما هرگز قربانی خدایان دروغین نخواهید شد، هر کس که فرامین امپراتور را اجرا کند در امان است و کسانی که نافرمانی کنند به سرنوشت شاهشان مبتلا خواهند شد، از شما می خواهم که برای ریش سفیدان و بزرگان سایر شهرهای سیزون پیک بفرستید، کسانی که وفاداری خود را اعلام کنند از حمله به شهرهایشان و غارت شدن اموالشان و کشته و اسیر شدن خانواده شان جلوگیری خواهند نمود.

    بدین ترتیب سیزون در آرامش فتح گردید و سرجان، لیو ماسارو را که از فرماندهان ارتش شرقی و از نجیب زادگان اکسیموس بود، به فرمانداری سیزون منسوب نمود.

    به دستور سرجان، نیایشگاه و خدایان سیزونی تخریب شدند و خزانه ی پایتخت به کشتی های نیروی دریایی منتقل شد، حالا حمله به بخش جنوبی دلیور مانع بزرگی در راه اتمام این ماموریت نبود.

    ...

    لرد بایلان بعد از رسیدن به بندر بوگوتا در ساحل شرقی دریاچه ی قو به سرعت خود را به پایتخت رساند، 15 روز طاقت فرسا از سرزمین ریورزلند برای سن و سال بایلان اون را به مرگ نزدیک کرده بود ولی در حالی که براحتی توان ایستادن نداشت گزارش مذاکرات با شاردل و برداشت کلی اش از سیاست ریورزلند را به اطلاع شاه و لرد بالین رساند و همچنین مشاهدات عجیب خود را از کاروان بزرگ کشتی های سیلورپان که به سمت جنوب در حرکت بودند را بازگفت.

    شاه با شنیدن این خبر آخرین خوشبینی هایش را برای احتراز از جنگ از دست داد و فورا دستور داد که یک جلسه اضطراری با حضور دارک اسلو استار، لرد بالین و لرد بایلان تشکیل شود.

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۳/۱۰/۱۳۹۶   ۱۸:۵۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان