این روزها از ملکه مراقبت ویژه ای میشد شارلی حامل امپراطور آینده سیلورپاین بود و این نکته باعث شده بود آرامشی دو چندان برایش فراهم باشد از سوی دیگر جذابیت ذاتی او که همیشه در میان اطرافیانش تاثیری ویژه داشت اینبار تحت تاثیر شایعاتی که در مورد دخالت او در شروع شدن جنگ بین درباریان دهان به دهان میشد ، قرار گرفته بود . اسپارک یک روز صبح تصمیمش را گرفت اسپروس باید در جریان قرار میگرفت . امپراطور داشت آماده میشد تا به به یک سفر کوتاه برود میخواست از کارگاههای جدید التاسیس ساخت شمشیر کاستد دیدن کند این کارگاهها در میان کوههای بلند و در سردترین نقاط سیلورپاین قرار داشت زیرا برای استفاده از کاستد مایع و ترکیب آن با آهن نیازمند سرما بودند و برای ذوب آهن نیاز به گرما داشتند آهنگران در کوره های بزرگ آهن را ذوب میکردند و آنرا از کارگاه بیرون می آوردند تا در سرما با کاستد ترکیب شود سرعت ساخت شمشیرها بالا نبود اما از آنجایی که این شمشیرها به هیچ وجه شکسته نمیشد به مقادیر زیادی از آن نیاز نداشتند. اسپارک پشت در اتاق امپراطور قدم میزد و منتظر بود . بالاخره بعد از ساعتی اسپروس از اتاق بیرون آمد قبل از اینکه درب اتاق توسط خدمتکارانی که برای خدمت به ملکه داخل رفته بودند بسته شود ملکه را دید که روی صندلی گهواره ای اش در کنار آتش استراحت میکند. نمی توانست بگویید دوستش دارد اما از او متنفر هم نبود. ورود او به زندگی اسپروس رابطه او را با امپراطور تغییر داده بود اما اسپارک هنوز معتقد بود امپراطور را بهتر از او می شناسد. اسپروس هم تغییر کرده بود کمی برون گراتر سریع العمل تر و حتی کمی هم مقتدرتر شده بود به جرات متوانست بگوید که بیشتر از هروقت دیگری به جدش صنوبر شبیه بود وقتی که از مذاکرات صلحی بیرون آمد که مرزبندی های کنونی را پایه ریزی و به جنگی چندین و چند ساله پایان داد همان مذاکراتی که مونتانا روزی از آن با اسپروس صحبت کرده بود.
اسپروس به دیدن اسپارک که منتظر اوست تا نکته مهمی را بگوید عادت داشت. اسپارک همیشه منتظر فرصتی بود تا چیزی بگوید . با دیدن چهره خسته و چشمان گود رفته اسپارک لبخند زد و گفت: فک کنم به کمی خواب نیاز داری اسپارک
هر دو به سمت بیرون قلعه و کالاسکه سلطنتی حرکت کردند
اسپارک در دلش گفت: شارلی به جای همه ما می خوابد اما گفت: اسپروس نکته مهمی...
- هست که من باید بدونم. چی شده؟
- باید تنها باشیم
خدمتکارانی که لوازم امپراطور را حمل میکردند ایستادند تا از آن دو عقب بمانند اسپارک گفت: پشت سر ملکه شایعاتی هست
اسپروس ایستاد و با اخم به اسپارک نگاه کرد: چه جور شایعاتی؟
- میگن باعث و بانی شرکت در جنگ شارلیه و اونه که امپراطور را به شرکت در جنگ وا داشته
- این برداشت ساده انگارانه ایه من نمیتونستم تجاوز اکسیموس به خاک سیلورپاین و بی جواب بگذاردم
اسپارک خیلی دلش میخواست بگوید : اما تو تجاوز اوشانی رو بی پاسخ گذاشتی اما نگفت وفاداری اسپارک به اسپروس تغییری نکرده بود اما شک و تردیدهایی در سرش داشت که درآن لحظه فرصت خوبی برای پیگیریش نبود
- بهتره وقتی ولیعهد به دنیا اومد یه سور خیلی بزرگ برگزار کنیم و با یک سخنرانی ذهناشونو روشن کنیم
اسپروس سوار کالاسکه شد خدمتکاری خواست جلو بیاید و در کالاسکه را ببندد اسپروس اشاره کرد که جلو نیاید سپس دهانش را به گوش اسپارک نزدیک کرد و گفت: کدوم پادشاهی انقدر به حرفهای این یاوه گویان اهمیت داده که من دادم؟ کدوم پادشاهی در چهارگوشه اقلیم انقدر به نظر اینها اهمیت داده؟ اما باشه من این کارو میکنم بازهم براشون سخنرانی روشنگر میکنم بخاطر تو دوست خوبم و بخاطر وجه همسرم
و به خدمتکار اشاره کرد که جلو بیایند اسپارک نفس عمیقی کشید و عقب رفت نمیدانست چه حسی دارد.
پشت قلعه سانتامارتا غوغایی برپا بود نگهبانان قلعه در پست های نگهبانی خود به این غوغا و آشوب چشم دوخته بودند و بلافاصله به فرماندهانشان خبر دادند تا آماده باش اعلام کنند. در این سوی قلعه اما آرامش ترسناکی برقرار بود غیرنظامیان در زیرزمینهایی که در این مدت کم در اطراف قلعه و در گوشه و کنار ساخته بودند مخفی شدند و سربازان در صف های منظم منتظر بودند .
شب گذشته اریک به نیروهای محاصره کننده سانتامارتا پیوسته و نتیجه مذاکرات را به آنها اطلاع داده بود تیگریس فردا صبح قبل از طلوع خورشید دستور داد طبل بزنند و اسب ها را به تاخت و تاز وادار کنند تا گرد و خاک بلند شود آتش بیافرزند و از برگ های تازه برای ایجاد دود در آتش استفاده کنند
در حالی که در چادرش کنار اریک ایستاده بود گفت: میشه چند روزی با این سروصداها رعب و وحشت ایجاد کنیم تا روز دقیق حمله رو متوجه نشوند با ساخت خندق دوم هیچ گونه آمد و رفتی از قلعه نداریم ولی مدت طولانی ای نمیشه این وضع و حفظ کرد
- به زودی حمله به پاپایان انجام میشه و نیروهای پشتیبان ما با دژکوب ها و منجنیق ها به اینجا میان
کیه درو اما به دزرت لند برگشته بود تا از آنجا با کشتی های نظامی به سمت بندر اکسیموس حرکت کرده و آنجا را محاصره کند نیروهای کمکی نیز مجددا از سیلورپاین حرکت کرده بودند
آداکس از کپرش بیرون آمد چند روزی بود که به عنوان آشپز در ارتش باسمنیا استخدام شده بود همراهانش نیز به عنوان سرباز ثبت نام کرده بودند. آداکس در این مدت کمی به زبان آنها آشنا شده بود اما عادت داشت همیش در ماموریتش هایش به عنوان یک زن لال خود را معرفی کند و این بار نیز همین کار را کرده بود