بی آغار، بی پایان
فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت سی و چهارم
دارک اسلو استار به همراه حدود 700 نفر از افرادش بعد از ترک قلعه کارتاگو به سمت بندر مونتارین که نزدیکترین بندر مهم اکسیموس بود رفت تا ضمن نظارت بر روند مداوا سربازان مجروحش برای اجرای قولی که به خواهرش داده بود چاره ای بیاندیشد، کارگاه های کشتی سازی در بنادر اکسیموس تحت تاثیر کتیبه ی معجزه چوب با سرعت خیره کننده ای در حال تولید کشتی های جدید جنگی بودند ولی اوضاع وخیم جبهه ها در جنوب و جنوب غرب کشور جایی برای خوشحالی باقی نگذاشته بود.
دارک اسلو در حال بازدید از کارگاه های کشتی سازی سراغ قدیمی ترین دریانوردان شهر را گرفت، نکته ی عجیب این بود که نتیجه ی این پرس و جوها همیشه به یکنفر ختم می شد! یک ناخدای پیر بنام راجر!
راجر بیشتر از 40 سال از عمر خود را در دریانوردی گذرانده و صورت آفتاب خورده و چروکیده اش نشان واضحی از تجارب بی مانندش در دریا بود، دارک اسلو استار بعد از یافتن خانه اش به همه ی محافظینش دستور داد که بیرون منتظر بمانند و به تنهایی وارد خانه راجر پیر شد، پیرمرد که با ریش بلند سفیدش روی تخت کوچکی وسط حیات نشسته بود و از آفتاب کم رمق زمستانی لذت می برد با بی توجهی نگاهی به دارک اسلو انداخت و در حالیکه جرعه ای از یک مشروب بسیار قوی مخصوص ملوانان آن منطقه را به سختی فرو می داد با صدای خش داری گفت: اگر دنبال کار روی کشتی هستی بهتر است بدانی که من کشتی ای برای دریا رفتن ندارم!
دارک اسلو: من دنبال کار نمی گردم.
راجر: من هم همینطور پس خدانگهدار!
دارک اسلو: من به کمک شما نیاز دارم، شنیده ام که شما با تجربه ترین دریانورد این منطقه هستید.
راجر: پسر جان، به لطف امپراتور ما با همه ی دنیا در حال جنگ هستیم پس کسی در آنسوی دریاها منتظر و علاقمند به تجارت با تو نیست و جرعه ی دیگری را به سختی سرکشید.
دارک اسلو در حالی که نزدیک تر می شد به آرامی گفت: راجر من پیر اکسیموس پسر امپراتور هستم، ما برای تجارت نمی رویم!
راجر در حالی که خودش را جمع و جور می کرد و سعی می کرد صاف تر بنشیند به چشمان دارک اسلو زل زد و گفت: مزخرف نگو پسر جان، در ضمن این چیزی را هم که گفتم از من نشنیده بگیر.
دارک اسلو در حالی که شنل بلندش را کنار می زد نشان طلایی اکسیموس را به پیرمرد نشان داد و گفت من قبلا روی تو حساب کرده ام.
راجر که گلویش خشک شده بود و نمی توانست راحت صحبت کند به سرعت بلند شد و بعد فورا خود را به زمین انداخت و شروع به زاری کردن کرد در حالی که حرف هایش قابل تشخیص نیود، دارک اسلو بازویش را گرفت و در حالی که بلندش می کرد گفت: این کارها لازم نیست راجر، تو باید مرا به دریا ببری،اگر در این ماموریت موفق بودی در بازگشت تو را به استادی ملوانان نیروی دریایی منصوب می کنم.
راجر که توان حرف زدن نداشت با تکان دادن سرش تایید کرد.
دارک اسلو استار گفت تو باید ما را تا سرزمین کولینز ها ببری به نحوی که نه مخبران دزرتلند و نه افراد موتانیشا با خبر نشوند، من باید فورا موتانیشا را دستگیر کنم، می فهمی؟
راجر دوباره با سر تایید کرد.
...
پیک های نظامی قلعه کوچک ملبو فورا خبر سقوط قلعه ی پاپایان و پیش روی ارتش های مهاجم به سمت مرکز کشور را به پایتخت گزارش کردند، شاه که از اقدام گودریان یعنی صرف نظر کردن از حمله به سانتا مارتا و کارتاگو کاملا عصبانی و نگران شده بود رو به بالین گفت: این تصمیم هوشمندانه گودریان اوضاع ما را بدتر از چیزی که بود خواهد کرد، در حالی که هنوز خبری از سرجان نیست و ده هزار نفر را به کارتاگو فرستاده ایم! ما در آستانه ی سقوط هستیم!
بالین: گودریان قمار بزرگی را پذیرفته! یعنی از نبود بخش بزرگی از ارتش ما با خبر شده؟
شاه: نه چطور می تواند از جزییات آن با خبر شده باشد، احتمالا تا امروز چیزهایی شنیده ولی در شرایط جنگی امکان تفکیک شایعات از واقعیت ها بسیار سخت است و قطعا از تعداد دقیق نقل و انتقالات ما بی خبر است ولی نبود سواره نظام در مدافعین قلعه و کم بودن تعداد سربازهای مدافع او را متوجه قصد ما کرده است، من سالهاست که او را می شناسم این تصمیم او قابل پیش بینی بود.
بالین: ما با تمام نیرویی که در اختیار داریم در قلعه ی بزرگ پالویرا جلویش را سد خواهیم کرد، پالویرا سومین قلعه ی بزرگ امپراتوریست و کاملا برای دفاع آماده است.
لرد بایلان: لرد بالین ولی این یک فاجعه خواهد بود، تقریبا تمام جمعیت جنوبی ما به پالویرا منتقل شده و این شهر و اطرافش حتی همین حالا و بدون حضور دشمن در هرج و مرج کامل به سر می برد! دفاع در این شهر بدون نیمی از ارتش باعث کشته شدن تمام مردم جنوبی خواهد شد، در نظر داشته باشید که نیمی از ارتش سیلورپاین هنوز در مرزهای شمالی متمرکز شده و ما توانایی فراخوانی ارتش شمالی را نداریم و نیمی از ارتش مرکزی هم در راه قلعه کارتاگو به جنوب فرستاده شده و قطعا به موقع به پالویرا نخواهند رسید!
شاه: ما آخرین تخلیه را نیز انجام خواهیم داد، مردم پالویرا به همراه تمام مهاچرین جنوبی باید به سمت کارتاگنا تخلیه شوند، پالویرا از شمال به کوه های بلندی متصل است پس امکان محاصره ی کامل آن براحتی میسر نیست، بدون فوت وقت یک پیک فوری برای پلین بفرستید و از او بخواهید که بعد از رسیدن ارتش مرکزی به قلعه اش با تمام افرادش بجز 1000 نفر برای محافظت از قلعه به سمت بندر مونتارین حرکت کرده و با کشتی های جدید ساخته شده و هر چیز دیگری که در دسترس هست از راه دریا به سمت پایتخت حرکت کند. حصارهای چوبی جدید را در تمام راه های ورودی و خروجی پالویرا برای کاهش سرعت حرکت ارتش دزرتلند مستقر کنید ، حملات سواره نظام سبک و تیراندازان را بصورت تله در هر مکانی که امکان شبیخون هست برنامه ریزی کنید، این جنگ باید تا تمرکز دوباره ی ارتش ضامن بقای امپراتوری اکسیموس باشد.
ده هزار نفر از پیاده نظام غربی به همراه محافظین قلعه پالویرا برای دفاع در آمادگی کامل باشند، پیکان های شکار کننده منجنیق را به نحوی روی دیوار ها مستقر کنید که تمام نقاط استقرار منجنیق ها را پوشش دهد، این یک نبرد واقعی خواهد بود. در ضمن تمام سواره نظام سنگین اسلحه در کارتاگنا مستقر شود تا در صورت لزوم راه عقب نشینی سربازان مدافع قلعه به سمت کارتاگنا باز باقی بماند.
بالین: امپراتور 2 کتیبه ی باستانی در کارتاگنا مستقر شده و اثر معجزه آسای آن نمایان گشته است، بین قلعه ی پالویرا و کارتاگنا فاصله ی زیادی نیست، لازم است که کتیبه ها را به پایتخت منتقل کنیم؟
شاه در حالی که به سمت نقشه ی بزرگ امپراتوری در وسط تالار می رفت گفت: نه لرد بالین، کتیبه ها را به اینجا نمی آوریم، ما همه ی دربار به کارتاگنا خواهیم رفت، سقوط کارتاگنا پایان تاریخ اکسیموس خواهد بود ...