خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۴۵   ۱۳۹۷/۳/۲
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت هفتم

    لئونارد پودین که از شوک سوختن با جنجر داغ تقریبا از هوش رفته بود، چشمانش را باز کرد. حس بدی داشت و پشتش او را اذیت میکرد. اما او به این شرایط عادت داشت و انگیزه بزرگی برای رفتن. به همین دلیل با قدرت از جایش بلند شد. روسپی گفت : هِی! کجا میری؟ نکنه میخوای منو اینجا تنها بذاری؟
    لئونارد با تعجب گفت : پس فکر کردی تو رو با خودم میبرم به جبهه سربازان دزرتلند؟
    روسپی : من نمیدونستم کدوم گوری میخوای بری. اما اگه منو اینجا ول کنی و سربازای اکسیموس از راه برسن و بفهمن یه دزرتلندی همه رو کشته جز من، باهام برخورد خوبی نمیکنن. اینجایی که گفتی چه جور جاییه؟ شبیه جهنمه؟ من آماده م.
    لئونارد لحظاتی فکر کرد، ممکن بود جان خودش و روسپی را با خطر بیشتری مواجه کند. ناخودآگاه تصویر لیندا از جلوی چشمانش رد شد اما در تنهاییِ ذهنش هم بسیار محتاط بود. با بی میلی و با سکوتی که نشانه تایید بود لباسهایش را پوشید و سوار بر اسب منتظر روسپی ماند. چند دقیقه بعد، روسپی که زنی قد بلند و فرز بود، دست لئونارد را گرفت و با چابکی پشت او روی اسب پرید. با وجود چند اسبی که جلوی کاروانسرا داشتند،  لئونارد ازین حرکت روسپی جا خورد، سرش را تا نیمه به عقب برگرداند که او را نبیند اما صدای هم را بشنوند : سوارکاری بلد نیستی؟
    روسپی : پا به پای تو؟ نه. چیه، جاتو تنگ کردم؟ این را گفت و خودش را محکم به لئونارد چسباند و با تجربه ای که داشت دستانش را به خوبی دور او حلقه کرد. اما این کافی نبود و لئونارد صدایی از خود درآورد که انگار میخواهد با این صدا اسب به حرکت در بیاید!

    .....

    اتفاقات چنان با سرعت روی می‌داد که مارتین لیدمن قبل از اینکه امتیاز مشخص و تضمین شده ای به ریورزلند بدهد، آنجا را ترک کرد. شاردل تنها به او گفته بود که به زودی شما نیز دینتان را به ما ادا خواهید کرد. مارتین تایید کرد که ازین پس دو کشور به عنوان متحدین جدا ناپذیر در کنار یکدیگر خواهند ماند و برای اینکه خط قرمز دزرتلند در مورد نفوذ به داخل این کشور توسط ملکه آینده را یاداوری کرده باشد اضافه کرد : و البته ما به خوبی از بانو مادونا مراقبت خواهیم کرد.
    پس از بازگشت و دادن گزارشات مفصل از دستاوردهای آن سفر به رومل، هنگام غروب افتاب یک روز بهاری که در دزرتلند کمی گرما بیتشر از معمول بود، از خدمت کاران خواست که به مادونا خبر دهند تا به اتاق پذیرایی غیر رسمی محل اقامتش برود. مادونا بلادرنگ خود را به آنجا رساند و با راهنمایی خدمتکاران وارد اتاق پذیرایی شد. منتظر ماند تا در بسته شود و چند ثانیه بعد از آن هم بی حرکت ایستاد. سپس احترامی گذاشت و جلو آمد.
    مارتین که گیلاس شرابی در دست داشت سعی کرد با او کمی گرم بگیرد. با لحنی مهربان و خودمانی گفت: بشین مادونای عزیز. هر موقع که جام شراب رو به دست میگیرم به یاد شابین میفتم. او مرد فوق العاده ای بود. توی جلسات رسمی هرگز از شرابی که جلویش بود نمینوشید اما مواقعی که میخواست مطلب مهمی رو بگه، جامش رو در دست میگیرفت و همینطور پر از شراب در پایان صحبت ش میذاشتش روی میز. لابد میخواست با تمام تمرکز در مباحث شرکت کنه، اما این باعث شد که من یه چیزی رو متوجه بشم. توی جلسات دزرتلند به همین منظور جلوی هر شخص فقط یک جام پر وجود داره، تُنگی در کار نیست. جام شراب وقتی پر از شراب قرمزه میتونه خیلی موثر باشه، حتی توی تصمیمات یک کشور. اگه اونو بنوشی، جام دیگه تاثیرش رو از دست میده، خالی میشه و حس خوبی که ایجاد میشه کاملا موقتیه.
    مادونا از نگاه های سیاسی و حس قدرت طلبی تهی بود اما برای اینکه هوش خود را به نمایش بگذارد نگاهی به جام شرابی که مارتین برایش ریخته بود کرد و گفت : و جام! چه جام زیبایی. این شراب توی یه تنگ سفالی کم ارزش به هیچ کاری نمیاد، به جز ایجاد یه حس خوب موقت.

    .....


    در میدان نبرد اوضاع همچنان آشفته بود. نیکلاس و آندریاس جلسه ای خصوصی تشکیل داده بودند و ساعت ها روی نقشه خم شده و احتمالات مختلف را بررسی میکردند. طرح نیکلاس در پایان مورد قبول آندریاس نیز واقع شد. قرار شد آنها روزانه در حوالی ظهر به مدت دو ساعت به سمت جنوب عقب نشینی کنند تا روشنایی آفتاب جلوی غافلگیری را بگیرد. آنها می‌خواستند به سمت قلعه پالویرا عقب نشینی کنند و آندریاس دستور ساخت استحکامات و رسیدن ملزومات دفاع را داده بود تا در صورت لزوم همانجا دفاع را شروع کنند. می‌خواستند با این عقب نشینی های کوتاه، زمان بخرند. چون تحرکات اکسیموس نشان می‌داد که بازی کردن نقش مهاجم دیگر آنها را نمی‌ترساند و بی فایده است. دیدبانهای فعال زیادی را به شرق و شمال که نیروهای دشمن بیشترین تمرکز را داشتند ارسال کردند تا کوچکترین تحرکی از نظر آنها دور نماند. همچین قرار شد سواره نظام سبک اسلحه آنها در خفا و شبانه و در دسته های کم تعداد، فاصله نسبتا معنی داری با ارتش اصلی گرفته و در غرب آنها مستقر شوند تا برای واکنش های احتمالی در صورت غافلگیری آماده باشند. غرب همچنان امن بود و آنها میخواستند با رسیدن به کوههای پالویرا، تونل ارتباطی با پایگاه های پشت سر جهت حفاظت از خودشان ایجاد کنند و منتظر نتایج مذاکرات در داخل کشور بمانند.
    برنارد با چند تن از سربازان اطلاعات ارتش که از یاران زبده آرتور بودند مسئول فهمیدن حقایق در مورد مرگ جادوگر شده بود. او میدانست که آنها از وجود جادوگر با خبر شده اند. چند روزی از ناپدید شدن لئونارد میگذشت و او هیچ سرنخ دیگری در مورد نحوه اطلاع اکسیموس ها از جادوی باستانیشان پیدا نمیکرد. با این حال با تمام وجود در مقابل این افکار مقاومت میکرد و تمام تمرکزش را برای یافتن یک نشانه به کار میبرد. نحوه حرکت و چیدمان نیروهای اکسیموس نشان میداد که آنها با اعتماد به نفس بسیار بیشتری آماده نبردی سهمگین میشوند.

    ....

    بعد از اینکه گودریان خیالش از اتحاد با ریورزلند راحت شد، ذهنش را روی مسئله سیلورپاین متمرکز کرد. به همین منظور صبح زود رومل گودریان و ملکه بدون اعلام قبلی به مقر استراحت شارلی درومانیک که تحت حفاظت ویژه قرار داشت وارد شدند. رومل پسرک بامزه را از دست خدمتکار گرفت و با لبخند و افسوس ازینکه ولیعهد سیلورپاین، آواره کشور دیگری شده ست با او شروع به بازی کرد. شارلی وقتی بی خبر از اتاقش بیرون آمد با دیدن پادشاه و ملکه در محل اقامتش به شدت جا خورد و از فرط خوشحالی و اینکه هنوز خود را در قامت یه ملکه میدید، تشریفات معمول را فراموش کرد و خودش را در آغوش ملکه انداخت و سپس با چشمانی اشکبار پادشاه رو نیز در آغوش گرفت.
    رومل اهل تشریفات نبود اما اقتدار زیادی داشت، با این حال با روی خوش از شارلی پذیرایی کرد و او را برای صرف صبحانه ای دعوت کرد که شروعی بود بر دوره ای طولانی برای تبادل اطلاعات و گرفتن تصمیمات مختلف جهت بازگرداندن قدرت به اسپروس و ملکه شارلی.

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۳/۳/۱۳۹۷   ۱۷:۴۵
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان