بی آغار، بی پایان
فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت چهل و ششم
بخش اول
آکوییلا آمبرا بدون بالاپوش مناسب در محوطه تمرین شمشیرزنی سلطنتی که از برف پاییزی سفید شده بود، تمرین میکرد سوز سرما به عمق پوستش نفوذ کرده بود و در لحظه ای که اندیشید دیگر مثل گذشته قوی نیست، سردی تیغه شمشیر همرزمش را روی گلویش احساس کرد. همرزمش شمشیر را کنار کشید و گفت: دارید افت میکنید سرورم علتشو نمیدونم ولی امیدوارم هر چه سریع تر برطرفش کنید. آکوییلا خودش را جمع و جور کرد و به سمت خدمتکار رفت تا بالاپوشش را بپوشد. در قلعه امپراطوری افراد شورای سلطنتی منتظر او بودند.
با چهره ای سرخ شده از فعالیت و سرما وارد تالار بار عام شد و در جایگاهش قرار گرفت. همه حاضران ایستاده بودند به چهره هایشان نگریست این ها افرادی بودند که به امپراطور قبلی کشور خیانت کرده و به او اعتماد کرده بودند حتی با اینکه نمیدانستند او از چه طریقی دلبانش را عوض کرده است . به او اعتماد داشتند و مطمئن بودند او برای نجات سرزمینشان فرد مناسبی ست. آکوییلا اما به آنها اعتماد نداشت موج بی اعتمادی و شک چند وقتی بود که حلقه نزدیکانش را تنگ تر کرده بود.
گزارشی در مورد آخرین اخبار جنگ خوانده شد. خبر کشته شدن ولیعهد دزرت لند مجلس را در بهت و حیرت فرو برد . آکوییلا کمی اندیشید و گفت: خب به نظر میاید صلح در قاره نوین کاملا غیر قابل دسترس شده
جیماک مرد قوی هیکل و کمی چاق ، از فرماندهان ارتشی پیر که سالها بود خانه نشین شده بود، همیشه برای ابراز عقیده مشتاق بود گفت: قربان این به نفع ماست، هیچ یک از سه اقلیم دوست ما نیستند
- بعید میدونم مدت طولانی بتونیم خودمونو از آتش جنگ حفظ کنیم
ویلهلم جوریس همیشه محافظه کارانه حرف میزد و به همین دلیل توانسته بود در دربار آکوییلا صاحب منسب شود او حالا خود را در چند قدیمی وزارت خزانه میدید گفت: قربان ما باید تمام تلاشمونو بکنیم این مدت طولانی تر بشه
لگاتوس که بیشتر از همه با مکنونات قلبی آکوییلا آشنا بود گفت: اکسیموس ها مکارند دزرتلندیها انتقام جو و ریورزلندیها منفعت طلب مطمئن باشید کل سیلورپاین رو با کوههای سر به فلک کشیده هم محصور کنیم باز هم ما رو وارد جنگ میکنند مگر اینکه شرافتمونو زیر پا بگذاریم و در برابر هر اقدامی سکوت کنیم
مالوم از بزرگان طرفدار آکوییلا این روزها بیش از پیش به انتخابش شک داشت او برای به قدرت رسیدن آکوییلا در زمان امپراطوری اسپروس ریسک های زیادی کرده بود خیلی از جلسات مخفیانه در خانه او برگزار شده بود . گفت: سرورم فراموش نکنید که انتقاد اصلی ما به اسپروس بی عملی در فاجعه اوشانی و عمل در جایی بود که با مذاکره میتونست مشکل و حل و فصل کنه
آکوییلا برگشت و نگاهی معنی دار به گوینده انداخت و گفت: این یک تهدید مالوم؟
مالوم هول شد زبانش بند آمد: نه نه قر..بان
- بهتره در صورتی که نمیتونی کمکی بکنی سکوت کنی و مجلس و ترک کنی من به مردان مدبرتری نیاز دارم.
- قربان من...
دو تن از سربازان محافظ جلو آمدند و کنار صندلی مالوم ایستادند مالوم از جا بلند شد به نیم رخ خالی از احساس امپراطوری که چند ماه پیش برای به تخت نشستنش تلاش کرده بود نگریست قبل از اینکه بتواند حرفی بزند توسط سربازان به بیرون از مجلس رانده شد
آکوییلا رو به جمع ادامه داد: ما تا جایی که ممکنه خودمونو از آتش جنگ دور نگه میداریم ، اما فقط تا جایی که ممکن باشه! با اطلاعاتی که در حال حاضر از وضعیت جبهه جنگ دارم نمیتونم با اطمینان بگم جنگ چه سرنوشتی خواهد داشت بنابراین بهتره برای هر اتفاقی آماده باشید. نیروهای باسمنی طبق توافق در تجهیز ارتش به ما کمک خواهند کرد. کشتی های اونها همین حالا هم در بندرهای اوشانی، شیمن، پالاک و آریف پهلو گرفتند. در هر سربازخانه یک افسر باسمنی به عنوان نفر دوم و تحت نظارت فرمانده سیلورپاینی آموزش سربازان رو به عهده میگیره. فرمان دادم استخراج کاستد به بیشترین مقدار ممکن برسه تا شمشیرهای بیشتری بسازیم و همچنین برای اینکه دوباره نیروی دریایی مونو به بالاترین قدرت دریایی منطقه تبدیل کنیم نیاز به کشتی سازی داریم بنابراین بزودی ساخت کارگاه های کشتی سازی در بنادر دریایی و بندر لیتور آغاز خواهد شد. تا اگر برخلاف میلمون گرفتار بازی های دشمنان شدیم از موضع قدرت باهاشون برخورد کنیم
حضار با ابراز علاقه و دست زدن خوشحالی خود را از تصمیمات آکوییلا نشان دادند. اما حسی درونی به او میگفت تشویق های آن روز شور همیشگی را ندارد.
در بندر لیتور اسپارک، کیه درو، ووکا تریمینوس همسفر اسپارک، ادوارد اوپولن و چند فرمانده دیگر ارتش مهمان فرمانده شهر بودند تا آخرین برنامه ریزی ها و هماهنگی ها را انجام دهند. فرماندار پیشتر طی مذاکراتی مخفیانه با اسکاردان جهت مدیریت اسیران دزرت لندی قول مساعد داده بود.
کشتی های حامل اسیران دزرتلندی قبل از طلوع آفتاب در هوایی مه آلود وارد بندرگاه شد مردان خسته و سرگردان با دستانی طنابپیچ شده به ترتیب از کشتی پیاده شدند درحالی که نمیدانستند کجا هستند ملوانان اکسیموسی تا پیاده شدن آخرین سرباز صبر کردند سپس به سرعت بندر را ترک نمودند. سربازان از سرما به خود میلرزیدند و اکثرا حتی پیراهنی هم به تن نداشتند و بازوان آفتاب سوخته و سترگشان سرخ شده بود. درماندگی و سردرگمی اکثرشان را خشمناک و آماده انفجار کرده بود . سربازانی که همراه کیه درو به لیتور آمده بودند اول دستان اسیران را باز کردند و سپس بلافاصله توزیع لباس گرم و نان را بین آنها شروع کردند. خورشید کم کم طلوع میکرد دیدن شهر سپید پوش و افق های برفی شکی باقی نگذاشت که آنها در سیلورپاین هستند . دو نفر از میان سربازان بلند شدند و به طرف ادوارد اوپولن که بر توزیع غذا و پوشاک نظارت میکرد رفتند یکی از آنها که جلوتر بود باقی مانده ای از یک یونیفرم فرماندهی دزرت لند بر تن داشت مرد گفت: من اطلاع ندارم که ائتلاف شما ، اکسیموسها و باسمن ها تا کجاست اما میخوام بدونی مردان من زخمی و گرسنه هستند و نمیتوانند تن به کار اجباری یا هر کار سخت دیگه ای بدهند.
مرد دوم حرفی نزد فقط پشت فرماندهشان ایستاده بود و با خشم و نفرت به آنها نگاه می کرد. ادوارد اوپولن پسر ارشد خانواده اوپولن جلو آمد دستش را به سمت مرد اول دراز کرد و گفت: من ادوارد اوپولن هستم افسر دوم سابق ارتش سیلورپاین و خائن به جادوی باستانی که احتمالا برای شما بی معنی ست اما جهت فهم بهتر اوضاع، اضافه میکنم که ما نیروهای آزادی بخش سیلورپاین هستیم ما در خدمت امپراطور سیلورپاین نیستیم
چهره مرد از دانستن اطلاعاتی که دریافت کرده بود روشن تر نشد گفت: اکسیموس متحد شماست ما رو زنده نگه داشتند اما پیش شما فرستادند احتمالا میخواستند سرنوشت ما رو به دست امپراطور بسپارند نه نیروهای آزادی بخش پس...
- خب بهتره کمی استراحت کنی تا بانو اسپارک بیاد اینجا و همه چی رو توضیح بده
چند ساعت بعد از طلوع خورشید اسپارک به بندرگاه آمد و خواست که فرمانده اسیران دزرت لند را ببیند. سپس برایش توضیح داد که حمله به نورگین فقط یک عملیات فریب بوده و هیچ ائتلافی بین اکسیموس با سیلورپاین صورت نگرفته است . زیرا که اگر صورت میگرفت الان به جای نیروهای آزادی بخش، ارتش رسمی سیلورپاین میزبان آنها بود. فرمانده دزرت لند روپت ادموند دستانش را مشت کرده بود و سعی میکرد خودش را کنترل کند، همان طور که در برابر بانو اسپارک ایستاده بود گفت: از نتیجه جنگ اطلاعی دارید بانو؟
اسپارک از مرگ آندریاس اطلاع داشت مکثی کرد و اندیشید سپس گفت: متاسفانه ولیعهد دزرت لند کشته شده
روپت این بار به زانو درآمد.
اسپارک ادامه داد: متاسفم آقای ادموند ما هم مثل شما از این نقصان متضرر خواهیم شد. دوستی با مردم دزرت لند همیشه از افتخارات مردم سیلورپاین بوده. اما الان در شرایطی نیستیم که خیلی روی این موضوع تمرکز کنیم کارهای زیادی هست که باید انجام بشه
سپس اشاره کرد که روپت را از زمین بلند کنند. فرمانده دزرت لند صاف ایستاد چشمانش خیس و لبانش از عصبانیت می لرزید: اگر دوست ما هستید بانو اجازه بدید بریم و به ارتش بپیوندیم تا انتقام خون ولیعهد رو بگیریم.
اسپارک که انتظار این برخورد را داشت نامه رومل گودریان را که در مورد قول مساعد او برای بازگزداندن تاج و تخت بود در آورد و از روپت خواست که جلو بیاید و نامه را بخواند سپس گفت: میبینی که برگرداندن اسپروس به مقامی که حقش است از اولویت های پادشاه دزرتلند هم هست پس بهتره عاقلانه تصمیم بگیری . شما در حال حاضر نمیتوانید کمکی به پیشبرد اهداف جنگی گودریان کنید ولی در مورد اهداف سیاسی پادشاهتان میتوانید موثر باشید و البته یک نکته دیگه اگر تصمیم به همکاری گرفتید دوست ما هستید و تامین نیاز هایتان در سیلورپاین به عهده ماست با شما مثل دیگران سربازان نیروهای آزادی بخش رفتار خواهد شد و اگر در راه رسیدن به هدف کشته شدید با احترام دفن خواهید شد اما اگر تصمیم به برگشت بگیرید دشمن ما شمرده خواهید شد با شما مثل اسرای جنگی رفتار خواهد شد و نه تنها امکاناتی برای برگشت ندارید بلکه بدون کمک ما زنده هم نخواهید ماند
جملات آخر اسپارک با جدیت بیان شد. فرمانده نفس عمیقی کشید به نظر نمی آمد تصمیم گیری سختی باشد
در قلعه امپراطوری پیکی خبر مهمی آورد . آکوییلا نامه را که خواند به شدت برآشفت لگاتوس را صدا زد و با خشم فریاد زد: هیئت اکسیموسی برای هزار و یک دلیل غیرموجه به سرزمین من می آیند آن وقت مسئولین بی عرضه من نمیفهمند. تو به چه دردی میخوری لگاتوس چرا نیروهای اطلاعاتی تو نمیتونن به موقع خبری به این مهمی رو به گوش ما برسونند؟ اکسیموس ها با پوشش سربازان سیلورپاینی به نورگین حمله کردند جالبه اونها حتی در جریان مذاکرات ما با باسمن ها هم بودند. فکر میکنم باید در ترکیب مردانم تغییراتی ایجاد کنم نیروهای اطلاعاتی سیلورپاین خراب کردند.