خانه
289K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۳   ۱۳۹۸/۸/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل سوم: آخرین کتیبه  قسمت 
    هفتادم

    کلود مارگون بعد از ساعتها حرکت در کانالهای فاضلاب متعفن شهر به همراه گروه نجات دزرتلندی همراهش به زیر قصر محل سکونت قبلی ملکه شاردل رسیده بود، طبق نقشه ای که برایش کشیده شده بود و خاطراتی که از سالها قبل برایش مانده بود نباید با سالن مخفی مخصوص مواقع اضطراری خیلی فاصله داشته باشد ولی در هزارتوی این دالان ها هنوز نتوانسته بود راهش را پیدا کند، همراهان دزرتلندی که حالا کم کم به دلیل از دست دادن زمان مضطرب شده بودند به کلود مارگون اعلام کردند که ساعتی به تعویض شیفت نگهبان نمانده و با ورود نگهبان جدید، کشته شدن نگهبان قبلی ورودی فاضلاب کشف شده و عملیات لو خواهد رفت و آنها می بایست با یا بدون افرادی که بدنبال آنها بودند بزودی این مکان را ترک کنند، در همین لحظه درست در زمانی که کلود مشعلش را بالا آورد که برای بازگشت تغییر مسیر دهد در گوشه ی یکی از دالان ها چیزی توجهش را جلب کرد، پس از نزدیک شدن، پوست و بقایای تعداد زیادی موش فاضلاب که به نظر تقریبا تازه می آمدند حاکی از آن بود که افرادی که از گرسنگی به استیصال رسیده اند در آن نزدیکی هستند، کلود با فرماندهان گروه تجسس فورا روی نقشه ای که همراه داشتند تمرکز کرده و بلاخره توانستند موقعیت خود را کشف کنند، بین آنها تا تالار اضطراری فقط یک دیوار فاصله بود، بعد از دور زدن دیوار و رسیدن به در ورودی با احتیاط وارد شدند، لرد نیکنتون عضو شورای فرماندهی عالی ریورزلند، لرد سادن خزانه دار کل و آمون گوتوارد پزشک دربار همراه با چند پیشکار و گارد که از شدت ضعف ناتوان شده بودند در حالت رقت انگیزی در گوشه ی دیوار جمع شده و به خود می لرزیدند.

    کلود مارگون جلو رفته، ماموریت و همراهانش را معرفی کرد، کلود فورا سراغ گلوری و همراهان احتمالیش که ملکه در موردش سفارش کرده بود را گرفت ولی هیچ یک از حاضرین او را از روزی که کودتا انجام شده بود ندیده بودند ولی اعلام کردند که لرد ریتارد را دیده اند که توسط کودتاچیان کشته شده است. سربازان دزرتلندی به سرعت دست به کار شده و حاضرین را بر دوش خود گرفته و راه بازگشت را از دل دالان های فاضلاب در پیش گرفتند.

    دایسوکه تکاما که حالا لقب جانشین فرماندهی کل ارتش متفق را یدک می کشید بعد از تحولات سیلورپاین تصمیم گرفت که حمله سراسری را کمی جلو بیاندازد پس برادرش شینتا را که تازه از قاره شرقی به سیلورپاین رسیده بود در راس یک واحد بسیار نخبه هشت هزار نفری برای پیدا کردن آکوییلا و سرکوب یاران اسپروس فرستاد، او روی ماموریت حساس شینتا تاکید کرد و در لحظه ی خداحافظی گفت:

    شینتا آکوییلا برای ما مهم نیست، سلطنت اسپروس هم مهم نیست ولی آشفتگی سیلورپاین برای ما اهمیت دارد، مواظب باش که اسپروس نتواند کشورش را سامان دهد.

    سپس دایسوکه بقیه ارتش را در دو گروه تقریبا دویست هزار نفره، یکی از نزدیکی شهر ریورزلندی دلیما به فرماندهی خودش و دیگری را از نزدیکترین فاصله ی امن تا دریاچه قو یعنی از نزدیک شهر مرزی روزان به درون ریورزلند ارسال کرد، بزرگترین لشکری کشی تاریخ که تابحال در هیچ کجای دنیای شناخته شده دیده نشده بود!

    این ارتش عظیم یک سلاح مهلک را نیز به بهترین وجه بکار گرفته بود! ""وحشت""

    آنها آبادی به آبادی پیش می رفتند و یک استراتژی واحد را دنبال می کردند، کشتن تمام مردان  به دردناکترین روش ها و تجاوز به همه ی زنان حتی دختران نابالغ و پیرزنها! و تعداد اندکی را که شاهد این وقایع بودند آزاد می کردند که خبر این جنایت را در ریورزلند پراکنده کنند!

    بین افسران و سربازن مسابقه قطع کردن دست و پا و یا مسابقه تجاوز بصورت روزانه در جریان بود و وقتی از تکرار این جنایات خسته می شدند سوزانیدن، زنده به گور کردن و قیرمالی کردن می توانست تفریح بیشتری ایجاد کند!

    خبر این جنایات مردم مرفه ریورزلند را جوری ترسانده بود که موج فرار از مقابل این حمله بزودی از کنترل خارج شده و هرج و مرج بی سابقه ای را بوجود آورده بود! راه ها همه مسدود شده و رحم، مروت و مدارا به واژه های خنده داری در میان خیل مردم فراری تبدیل شده بود، هر کس برای فرار یا بدست آوردن مایحتاجش از عمل به هر کاری حتی ترک نزدیکانش و یا کشتن همسایگانش روگردان نبود.

    قراعت این اخبار در چادر فرماندهی مشترک و در حضور پادشاه گودریان، ملکه پلین و بخصوص ملکه شاردل چنان نفرت و عصبانیتی ایجاد کرده بود که سرباز قراعت کننده گزارش، خواندن را متوقف کرد!

    ساعاتی قبل فرستاده ویژه پادشاه هزارآفتاب از قاره شرقی گزارش داده بود که مردان بدوی میسالا که مسلح شده اند بصورت غیر سازماندهی شده قتل و غارت را در قاره شرقی شروع کرده و این اتفاق در حال شیوع در سایر نقاط حتی شهرهای مهم آرگون و مستعمرات اکسیموس است!

    سرجان که به نیت اصلی تکاما پی برده بود با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید و گفت:

    تکاما در پی متزلزل کردن ملت ما و تحمیل بی نظمی و هرج و مرج است. کنترل این هرج و مرح نیمی از نفرات ارتش ما را درگیر خواهد کرد! برخی گزارش ها تعداد افراد مهاجم را تا بیش از چهارصد هزار نفر اعلام کرده اند! چطور تکاما موفق شده چنین نیروی عظیمی گرداوری کند!؟ و چطور ما باید در چنین هرج و مرجی مقابل این تعداد مهاجم بایستیم؟!

    گودریان در حالی که نگرانی و تعجب خود را پنهان نمی کرد رو به سرجان گفت:

    علاوه بر عقب نشینی فرار به داخل قلعه ها و دژها حتی کوچکترین آنها باید در دستور کار ما قرار بگیرد.

    سرجان با سر تایید کرد و گفت ما برای شروع درگیری اصلی حداقل به 2 ماه زمان نیاز داریم اگر هنوز برای پیروزی شانسی برای خودمان قائل باشیم.

    پلین که متوجه صورت برافروخته  ملکه شاردل شده بود در حالی که سعی می کرد امیدواری را در صورت و صدای خود نشان دهد گفت:

    من و ملکه شاردل یک نقشه عقب نشینی کامل را تدوین کرده و از نزدیک بر روند آن نظارت خواهیم کرد، ما از مردممان در مقابل این وحشی گری محافظت می کنیم.

    شاردل که بسختی توانسته بود خودش را کنترل کند نفس عمیقی کشید و گفت:

    هیچکدوم از ما فکرش رو نمی کرد که روزی شاهد این اتفاق ها باشه و بعد از اینکه نشانه هایی دریافت کردیم فکرش رو نمی کردیم که این روزها با این سرعت و با این وخامت از راه برسن! از امروز به بعد دیگه حق غافلگیر شدن نداریم.

    سیمون به تو دستور میدم با توجه به شناختت از دشمن تمام خطرات پیش رو را به دقت پیش بینی و تحلیل کنی و سعی کنی تمام نقاط ضعف جبهه متحد رو کشف کنی و این اطلاعات رو در اختیار لابر و فابیوز قرار بدی.

    لابر وظیفه پوشش دادن به نکات آشکار شده توسط سیمون برعهده تو و فابیوز خواهد بود، دیگه نمی تونم غافلگیری جدیدی رو تحمل کنم.

    سرجان در حالی که از روی صندلی بلند می شد رو به پادشاه گودریان گفت:

    و من به کمک دوست و دشمن قدیمی ام آرتور... آرتور ساگشتا از همین حربه ی وحشت برای کند کردن ارتش باسمن ها استفاده خواهیم کرد، در روزهای آینده بدنام ترین و کثیف ترین افسران و سربازان باسمن، کسانی که از همه بیشتر دستشان به خون مردم بیگناه آلوده باشد بدست شجاعترین سربازان ما ترور خواهند شد.

    از این روز شهرت به جنایت و خباثت دیگر در بین ارتش باسمنیا افتخار نیست بلکه ناقوس مرگ است.

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۱۳/۸/۱۳۹۸   ۱۵:۲۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان