خانه
289K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۰   ۱۳۹۸/۹/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل سوم: آخرین کتیبه  قسمت هفتاد و چهارم

    طبق توافق سران سه کشور هفت کتیبه  پیدا شده طبق نیاز های فوری کشورها به این ترتیب در اختیار هر کشور قرار گرفته بود، کتیبه هایی که در اختیار اکسیموس ها قرار داشت یعنی کتیبه تقویت پیاده نظام سنگین اسلحه و معجزه چوب به ترتیب در اختیار ریورزلند و دزرتلند قرار گرفته بود ریورزلندی ها شدیدا محتاج جذب مردم در حال عقب نشینی بودند به همین دلیل کتیبه تربیت کمانداران هم به ریورزلند سپرده شد و دزرتلندی ها هم علاقمند به توسعه نیروی دریایی برای اولین برخورد با باسمن ها بودند، به همین سبب در کنار کتیبه معجزه برداشت چوب، کتیبه تازه پیدا شده معجزه ساخت کشتی و کتیبه تربیت سواره نظام سبک صحرانورد هم به دزرتلند سپرده شد، اکسیموس ها هم که در جنگ قبلی واحد های قابل توجهی از سواره نظام سنگین اسلحه خود را از دست داده بودند و همچنین به دلیل مشکلات ناشی از عقب نشینی سراسری دچار کمبود شدید منابع بودند کتیبه های تازه یافته شده تربیت سواره نظام سنگین اسلحه و معجزه برداشت آهن را دریافت کرده بودند، همچنین توافق شده بود که در صورتیکه سیلورپاین به رهبری اسپروس موفق به ایجاد ثبات شود با توجه به نیازهای ضروری در آن موقعیت، کتیبه های مناسب در اختیار سیلورپاین قرارگیرد.

    ...

    در ستاد فرماندهی مشترک جلسه ی مهمی برگزار شده بود که حاضرین تصمیم بگیرند که آیا باید از تمام خاک ریورزلند عقب نشینی کنند و یا در جایی نزدیک مرز اولین درگیری مهم با نیروهای دشمن صورت گیرد، این جلسه بعد از ساعت ها بازبینی نقشه ها و بحث بدون نتیجه قطعی پایان پذیرفت و قرار بر این شد که این تصمیم به بعد از جمع آوری اطلاعات بیشتر در مورد توان نظامی دشمن و میزان موفقیت طرح عقب نشینی موکول شود. بعد از این جلسه رومل گودریان از سرجان خواست که با هم قدمی بزنند.

    رومل در حالی که به آرامی قدم بر می داشت گفت: ما حالا با توجه به دریافت کتیبه ها برای تکمیل 150 کشتی جدیدمان حداقل به 2 ماه زمان نیاز داریم و طبیعتا تا آن زمان نباید سواحل غربی رو از دست داده باشیم!

    سرجان در حالی که به زمین چشم دوخته بود بدون اینکه سخنی بگوید با سر تایید کرد.

    رومل اضافه کرد: و تو همیشه مطلع بودی که هماهنگی بین ارتش ها و ایجاد یک ساختار دفاعی محکم زودتر از این دو ماه بدست نخواهد آمد، چند انتخاب برای ایجاد این تاخیر تا شروع نبرد اصلی متصور بوده ای؟ بیشتر از یک انتخاب؟

    سرجان در حالی که همچنان به زمین چشم دوخته بود به آرامی پاسخ داد: نه!

    رومل به آرامی پرسید؟ پس انجام دادی؟

    سرجان نفس عمیقی کشید و در حالی که از قدم زدن باز ایستاده بود گفت: من شهامت طرح این پیشنهاد را نداشتم! هنوز هم حتی نمی توانم به اون فکر کنم! شاه هزار آفتاب در پیک محرمانه ای که برای من فرستاده شد نه در قالب یک پیشنهاد بلکه در قالب یک دستور من رو از اجرای فعالیتشون در قاره شرقی مطلع کردند و به دستور ایشون حتی ملکه پلین هم هنوز از این طرح آگاه نیستند.

    پادشاه رومل که با شنیدن اسم قاره ی شرقی انگار از زیر فشار زیادی بیرون آمده بود سرش رو تکان داد و به آرامی گفت: خب؟

    سرجان ادامه داد: نیروهای مستعمراتی اکسیموس به همراه ارتش آرگون در نبود ارتش میسالاها همین حالا در حال حمله به میسالا هستند و فکر نمی کنم تا فتح کامل قاره فاصله ای داشته باشند.

    پس این دو ماه که ما نیاز داریم و یا حتی یک ماه بیشتر به قیمت نابودی مستعمرات اکسیموس! از دست رفتن توان نظامی و تدارکاتی متحد ما آرگون ها و کشته شدن شاه هزار آفتاب، ملکه سورین، لرد بالین و خیلی ها که من همه ی وجودم را به آنها مدیون هستم بدست خواهد آمد! شاه هزار آفتاب به دربار آرگون تعهد دادند که بعد از واکنش و ضد حمله ی باسمن ها برای بازپس گیری آن قاره، تمام توان دریایی اکسیموس در قاره شرقی به منظور انتقال دربار آرگون و باقیمانده ارتش آنها به اکسیموس کمپ در اختیار شاه آرگون قرار بگیرد و امپراتوری اکسیموس به نمایندگی جبهه متحد در صورت پیروزی در جنگ با باسمن ها حق آرگون ها را در حکمرانی بر کل قلمرو قاره شرقی به رسمیت بشناسد.

    رومل در حالی که به قلعه ی وگامانس نگاه می کرد گفت: بله هر تعهدی در این رابطه از نظر ما محترم و لازم الاجراست و بزودی در جلسه جبهه ی متحد مکتوب خواهد شد. سپس از سرجان جدا شد و با قدم های بلند به سمت قلعه حرکت کرد.

    ...

    جافری کابایان که حالا بعد از مرگ ولیعهد دارک اسلو استار به فرماندهی پیاده نظام رسیده بود به همراه لیو ماسارو فرمانده سواره نظام سنگین اسلحه در حال مرور نقشه ها به منظور مشاوره دادن به فرماندهی جبهه ی متحد بودند، جافری سرش را از روی نقشه ها بلند کرد و رو به لیو گفت: ما نباید از تمام خاک ریورزلند عقب نشینی کنیم چون در این صورت  بنادر غربی دزرتلند و کارگاه های مهم کشتی سازی آنها که حالا با قدرت کتیبه ها در حال تولید کشتی هستند سقوط خواهد کرد ولی مشکل اینجاست که برای حفظ آن ناحیه دور افتاده تمرکز نیروهای ما از بین خواهد رفت و جنگ به سمت جنوب غربی متمایل خواهد شد!

    من همیشه فکر می کردم که جنگ اصلی را در پناه قلعه کارتاگنا انجام خواهیم داد!

    لیو سری تکان داد و گفت: پس سواره نظام چی هان؟ برای ما جنگیدن در دشت های مسطح مرکز دزرتلند آنهم در فصل بهار ایده آل است. شنیده ام که ارتش باسمن ها خیلی به پوشیدن زره های سنگین معتقد نیست! بزودی تاوان این اشتباهشان را خواهند پرداخت.

    راستی جافری! چطور جان تو را بعنوان فرمانده کل پیاده نظام ارتش انتخاب کرد! نکنه جان انتخاب نکرده و ملکه پلین مستقیما این انتخاب رو انجام داده! و با صدای بلند خندید...

    جافری که از این کنایه سرخ و عصبانی شده بود بلافاصله به سمت لیو حمله کرد، لیو در حالی که اولین ضربه جافری را جاخالی داده بود فورا اورا محکم گرفته و به سینه فشرد و با لحنی متفاوت، لحنی که به وضوح بدور از هر گونه شوخی به نظر می رسید افزود:

    جافری تو الان در جایگاه برادر من، اسطوره ی من و الگوی تمام روزهایی از زندگی که بخاطر می آورم نشسته ای، در جایگاه کسی هستی که از او باهوشتر و مسوول تر و رئوف تر هرگز ندیده ام، تو حالا در جای پیر اکسیموس نشسته ای! در هر تصمیمی که می گیری، در هر اقدامی که می کنی، در هر لحظه ای که نفس می کشی خودت را با او مقایسه کن! با کسی که تاج و تختش و جانش را برای نجات جان سربازان اکسیموس به راحتی بخشید، او از آسمان در حال نظاره کردن ماست! ما به هیچ وجه حق نداریم شکست بخوریم، ما"باید"راهی برای پیروز شدن پیدا کنیم، میفهمی جافری؟

    ...

    فردای آنروزبعد از ناهار ملکه پلین به دیدار ملکه شاردل رفت، دیداری که احساس میکرد باید بدون تشریفات معمول اتجام شود، شاردل پیشنهاد کرد که بیرون از قلعه قدمی بزنند.

    پلین: ملکه شاردل عقب نشینی چطور پیش می رود؟

    شاردل: اگر بخواهیم از روی واقعیات صحبت کنیم احساس می کنم که خیلی بد و مایوس کننده!

    مردم در رنج و عذاب هستند، سپاه غربی در جنگل ها پراکنده شده و ارتباط ما با ریتارد منظم نیست، امکانات و اندازه ارتش غربی به اندازه ای نیست که بتونه بر تمام عقب نشینی نظارت کافی داشته باشه و نیروهای باسمن در حال قطع ارتباط کامل هستند و اگر از سمت دریاچه قو راهشون رو از بین ارتش سیلورپاین که حالا معلوم نیست با اوناست یا علیه اونا باز کنن ارتباط ما با تمام مردم و سپاه غربی قطع خواهد شد!

    من باید شخصا بین مردمم می بودم! ولی چطور می تونم در حالی که وارث خاندان مارگون، پسرم اتان ناپدید شده اینجا رو ترک کنم؟

    پلین که در افکار عمیقی غوطه ور بود در سکوت به قدم زدن ادامه داد.

    شاردل اضافه کرد: مردم ریورزلند از وجود اتان مطلع نیستند، حتی افراد دربار بجز چند نفر

    پلین پرسید: یعنی نمی تونید حتی از ارتش برای پیدا کردنش استفاده کنید؟

    شاردل: مطمئن نیستم.

    پلین در حالی که به افق خیره شده بود گفت: ما باید این عقب نشینی رو کامل کنیم، باید جلوی باسمن ها رو بگیریم. ما نباید با هم میجنگیدیم!

    من اتان رو پیدا می کنم و ما هفته آینده در مرکز عقب نشینی خواهیم بود!

    شاردل پرسید: چطور ممکنه ظرف یکهفته پیداشون کنیم؟

    پلین که حالا برقی از امیدواری در چشمانش دیده می شد پاسخ داد: در مورد تاریخ اکسیموس ها چقدر شنیدی؟ از کسی که جوابش را می داند خواهم پرسید! امشب.

    ...

    پلین که به کمپ ارتش اکسیموس برگشته بود به سرجان اطلاع داد که قصد دارد برای یافتن محل پنهان شدن اتان مرغ دانا را احضار کند.

    سرجان مکثی کرد و گفت: پلین، شاید دیگر هرگز پدرت را نبینی، مرغ دانا میراث اوست، همینطور این تاج و تخت و امپراتوری اکسیموس. هیچ چیز مهمتر از اینها نیست.

    پلین که از این حرف سرجان مشکوک و نگران شده بود پاسخ داد: بله و دقیقا برای همین باید فورا وارث مارگون ها رو پیدا کنیم.

    ساعاتی بعد در حالی که غبار غلیظی که جلوی مهتاب را می گرفت کم کم فرونشست، مرغ دانا پاسخ داد: بله زنده است، در بارادلند قهوه خانه فانیچر در جنوب شهر.

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۲۷/۹/۱۳۹۸   ۱۲:۳۷
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان