خانه
294K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۷:۱۳   ۱۳۹۹/۱/۵
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26987 |15940 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت هشتاد و یکم

    دربار آرگون و نیروهای باقیمانده از جنگ الواگو پس از ورود به خاک اکسیموس به سمت قلعه پالویرا حرکت کردند تا در صورت حمله برق آسای نیروهای باسمنی از شرق، آماده دفاع در مرکز اکسیموس باشند. جایی که امکان تمرکز ارتش های پراکنده آسان تر مینمود. دینو پروسا اما خود را به سرعت به وگامانس رسانده بود و درخواستش برای ملاقات خصوصی با ملکه پلین در حضور سرجان خیلی زود پذیرفته شد.

    پروسا فرمانده ارتش مستعمراتی اکسیموس نمیتوانست سر خود را در مقابل پلین بالا بگیرد و با خشم و اندوه در مقابل در ایستاده بود. پلین از او خواست که جلوتر بیاید، اما دینو که انگار در دنیایی دیگر بود بدون توجه زمین را نگاه میکرد.

    سرجان به سمت او رفت و دستش را پشت دینو پروسا گذاشت و برای دلگرمی دادن چند ضربه آرام به کمرش زد و سپس با فشار دستش او را به حرکت واداشت تا به سمت ملکه پلین برود.

    دینو پروسا : ملکه! من هرگز خودم را نمیبخشم. با اینکه فرمان مستقیم شاه هزار آفتاب بود اما باید هرطور شده ایشان و ملکه سورین را از مهلکه خارج میکردم. لطفا من را مجازات کنید. استدعا میکنم.

    پلین کمی دینو را وارسی کرد و سپس از جایش بلند شد و کنارش ایستاد و برخلاف همیشه که زمان زیادی را صرف روحیه دادن به فرماندهانش میکرد مختصر گفت : تو اشتباهی مرتکب نشدی. مطمئن باش که شاه هزارآفتاب میدانست که جان خود و همسرش را در چه راهی فدا میکند. امیدوارم من و آنها را ناامید نکنی.

    سپس سرجان از دینو خواست که بنشیند و هرآنچه دیده است شرح دهد.

    پروسا : سرورم! تا به حال چنین جنگجویانی ندیده بودم. آنها میجنگیدند، چون از جنگیدن، کشتن و کشته شدن لذت میبردند. هیچ ترس یا تردیدی در آنها وجود نداشت. خیلی سریع و چالاک بودند. اکثر ابزارهای تهاجمی آنها سبک و برای حمله های برق آسا طراحی شده است. به جای استفاده از دژکوب ها برای شکستن در قلعه، بیشتر از نردبانهای ظریف برای بالا رفتن از قلعه استفاده میکردند. در زمان بسیار کوتاهی دهها یا صدها نردبان از نقاط مختلف قلعه آویزان شد و مثل مور و ملخ خودشان را به بالای قلعه رساندند. نظمشان در بی نظمی کامل شکل گرفته بود! هر کس میدانست دقیقا باید چه بکند اما فعالیت گروهی و تمرین شده  در هنگام نبرد خیلی به چشمم نیامد. استاد نبردهای نامنظم در فضاهای بسته هستند. فکر میکنم جز در فضاهای باز و جنگ های تاکتیکی، هیچکدام از ارتش های قاره نوین، یارای مقاومت در مقابل آنها را نخواهند داشت.

    ...

    شاردل در میان حجم کر کننده شایعات تصمیم گرفت که دستوراتش رو بر مبنای بدترین اخبار بچیند. به همین منظور برای آخرین هماهنگی ها لرد جیمز بنت، فرمانده سابق قلعه پاپایان را فرخواند.

    شاردل: لرد بنت. اینکه پادشاه گودریان با توجه به همه اتفاقاتی که افتاده، با حضور تو در این لحظات حساس دراین عقب نشینی موافقت کرده، نشون میده که چیزی فراتر از یک دفاع ایثارگرانه در قلعه پاپایان داشتی. حالا از تو انتظار دارم ایده ای فراتر از یک عقب نشینی ساده با کشته شدن عقبه ارتش و مردم داشته باشی.

    لرد جیمز بنت: ملکه شاردل! ما ماه های گذشته درگیر جنگی متفاوت بودیم، اما امروز من با تمام وجودم در خدمت شما هستم، همانقدر که در خدمت ملکه پلین و همانقدر محطاتانه از جان مردم سرزمین ریورزلند دفاع خواهم کرد، که از جان مردم اکسیموس دفاع کردم.

    من شب و روز در حال مطالعه نقشه بودم و میخواهم نظری متفاوت با نقشه قبلی شما ارائه کنم. بهتر از من میدانید که قلعه گوجان در مناطق صعب العبور واقع شده. ما باید به سرعت عقبه ارتش غربی و مردم را در پناه نیروهای خودمان به سمت گوجان حرکت دهیم. اما بلافاصله پس از رسیدن به قلعه مردم را نه به شکل متمرکز بلکه به صورت گروههای کم تراکم و جداگانه حرکت دهیم. آنهم نه به سمت پیلار!

    ملکه شاردل با تعجب به بنت خیره شد. منظورت چیه؟

    بنت ادامه داد: ما باید قبل از محاصره دیمانیا حداقل یکبار در فضای باز درگیری بزرگی با نیروهای باسمنی ایجاد کنیم. در غیر اینصورت ممکنه قبل از اینکه کشتی های ما در بندر جنوب غربی آماده بشه، بخش بزرگی از خاکمون رو از دست بدیم. ما در حالت دفاعی توان شکستن محاصره سراسری رو نداریم و احتمال داره که باسمن ها پس از محاصره کامل قلعه دیمانیا با بخشی از ارتششون به سمت بنادر ما حمله ور شوند. حرکت مردم و ارتش ما به سمت پیلار هم میتونه ما رو در شرایط سختی قرار بده. قلعه پیلار خیلی بزرگ و مستحکم نیست و ما اونجا توان دفاع نداریم و در عین حال با دست خودمون ارتش باسمن رو به سمت بنادر دزرتلند حرکت دادیم. پس ما باید مردم رو به صورت پراکنده به عقب برانیم و همینطور مردمی که در ساتوری مستقر هستند را نیز مستقلا و مستقیما وارد خاک دزرتلند بکنیم. ابتدا به سمت دیمانیا و سپس به سمت درومانی حرکت خواهند کرد. مطمئن هستم ارتش باسمن قید کشتن مردم رو خواهد زد و ارتشش رو به صورت پراکنده دنبال گروههای کوچیک اونهم درین مسیر های صعب البعور نخواهد فرستاد. درین زمان عقبه ارتش غربی، نیروهای ما که دیگر لازم نیست تمام مدت و تا پیلار مردم رو همراهی کنند و ارتش دیمانیا باید در مرز ریورزلند با دزرتلند مستقر بشن و آماده رویارویی باشن و امید داشته باشیم که به موقع نیروهای ما در ایفان و ماستران به دستور سیمون بتونن از پشت به نیروهای باسمنی ضربه بزنند. 

    شاردل به فکر فرو رفت و جوانب مختلف را سنجید و خیلی زود تصمیمش رو گرفت. طرح بنت منطقی و بلندپروازانه به نظر میرسید و میتوانست باز هم چند روزی برای نیروهای متحد زمان بخرد. او شخصا وارد میدان شده بود و با مردمی که از غرب می آمدند روبرو میشد و با آنها صحبت میکرد. گروهی از مردم را به کمک فرماندهانش جمع کرد و از بین آنها نماینده هایی برگزیده شد که رهبری گروه های پراکنده را پس از رسیدن به گوجان و عقب نشینی به سمت دزرتلند به عهده بگیرند.

    نوک پیکان ارتش باسمنیا به منطقه بسیار نزدیک شده بود. اما پس از رسیدن خبر ورود ملکه شاردل و گروه قابل توجهی از سربازان کمی از سرعتشان کاستند تا بی گدار به آب نزده باشند. اما این خبر خوب خیلی زود در سیلاب خبری هولناک فرو رفت و ناپدید شد.

    در بین مردم و عقبه ارتش غربی ریورزلند که به سمت گوجان حرکت کرده بودند افرادی دچار حالت های غیرطبیعی میشدند. بعضی از آنها بیناییشان را به طور کامل از دست میدادند و برخی دیگر بر اثر سرگیجه شدید نمیتوانستند روی پاهای خود بایستند و آنقدر بالا میآوردند که از هوش میرفتند و یا در همان حال جان میدادند. این بیماری با سرعت بین افراد مختلف شیوع پیدا کرد و بر تعداد مبتلایان افزوده میشد. شاردل و بنت اما با تمام وجود سعی میکردند که گروه ها را رهبری کنند تا دستکم به گوجان برسند. در همین حال گزارش یکی از معتمدین شاردل تیر خلاص را به آنها وارد کرد. چند تن از افراد برگزیده که چند شب قبل از نزدیک با شاردل صحبت کرده بودند، بیناییشان را از دست دادند و دو تن از آنها بر اثر سرگیجه شدید و  خونریزی داخلی ای که از بینی هایشان بیرون زده بود، جان داده بودند.
    جیمز بنت نتوانست شاردل را قانع کند و او تا آخر به مدیریت مردم جهت بازگشت به سمت دزرتلند پرداخت. کم کم موج این بیماری مرموز در بین مردم و سربازان که همگی از ارتش غربی بودند، بیشتر و بیشتر میشد. شاردل به سرعت دستور داد که سربازان بخش غربی با سربازانی که با خود از وگامانس آورده بود اصلا ادقام نشوند. خود نیز با فاصله از دیگران و با بهت شرایط را مدیریت میکرد. همچنین دو پیک بادپا به دزرتلند فرستاد، یکی برای اروین مونتانا تا از او بخواهد به سرعت خود را به محل برساند و بر ساکن کردن گروههای پراکنده مردم که بیماری مرموزی در بینشان بود مدیریت کند. دیگری را برای عقرب سرخ فرستاد تا اون نیز خودش را به دیمانیا برساند و بر روی این مورد مشکوک در کنار حکمای دیمانیا تحقیق کند.

    کمی بعد مردم به اندازه کافی وارد دزرتلند شده بودند تا تهدید باسمن ها بر بیماری و سختی هایشان اضافه نشود و شاردل و بنت روی متمرکز کردن ارتش ها البته با فاصله از هم کار میکردند ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۶/۱/۱۳۹۹   ۱۶:۳۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان