خانه
294K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۷:۳۲   ۱۳۹۹/۴/۲۵
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26987 |15940 پست

    بی آغاز بی پایان

    فصل سوم ادامه قسمت هشتاد و ششم

    در مرز غربی دزرتلند غوغایی به پا شده بود. صدها هزار از مردم ریورزلند به سمت دزرتلند سرازیر شده بودند. بسیاری از آنها در اثر بیماری مرموزی از پا در آمده بودند و یا با حال وخیمی خود را به مرز میرساندند. تصمیم های دشواری باید گرفته میشد به همین منظور اروین مونتانا و آرتور ساگشتا شخصا خودشان را به مرز رسانده بودند. افرادی که نشانه ای از بیماری داشتند به همراه کل گروهشان در منطقه ای نه چندان مناسب و بسیار فشرده در کنار هم اسکان داده میشدند. اما جمعیت آنقدر زیاد بود که امکان متوقف کردن همه وجود نداشت. 

    دهها هزار نفر خودشان را به دیمانیا رسانده بودند و عده ای دیگر در مسیرها پراکنده شده بودند. برنارد که فرماندهی پایتخت را بر عهده داشت پس از مشورت با مارتین لیدمن اجازه داد که درهای قلعه را به روی مردم ریورزلندی باز کنند، اما از طریق راه باریکی که امکان بررسی حال جسمی آنها فراهم باشد.

    جیمز بنت تا آخرین لحظات دست از مدیریت ارتش غربی و راهنمایی مردم برای عقب نشینی برنداشت و تنها زمانی توانست خودش را به دیمانیا برساند که سیاهه ارتش دویست هزار نفری باسمنیا در دوردست ها مشاهده میشد.

    بنت توانست ارتش غربی را متمرکز کند. چیزی حدود بیست هزار نفر که اکثر آنها پیاده نظام بودند. آنها در کنار ده هزار نفر از محافظان ویژه شاردل که دیگر مسلح نبودند و برای اینکه بتوانند جانشان را نجات بدهند به دستور بنت سلاح ها و زره پوششان را بر زمین انداخته بودند بلاخره خود را به دیمانیا رساندند.

    بنت پس از ورود به دیمانیا مستقیما به دیدار برنارد رفت. 

    برنارد : کار بزرگی انجام دادید جناب بنت.

    بنت: اوضاع خیلی بدتر از اونیه که بتونید تصورش رو بکنید سرورم. ارتش تا دندان مسلح باسمن ها با نظمی که تا به امروز به چشم ندیده بودم.

    برنارد: و فکر میکنم که تا چند روز دیگه به دیمانیا خواهند رسید.

    بنت: باید فورا پرنده های نامه رسان رو برای بعد از محاصره آماده کنیم. هر چه بیشتر بهتر. به نظر زمان زیادی این محاصره طول خواهد کشید. همین امروز باید پیک های تندرو ارسال بشن. ما اینجا بیش از بیست هزار سرباز داریم که سلاح در اختیار ندارن. میتونم بپرسم انبارهای اسلحه دیمانیا در چه حالی هست؟

    برنارد: وخیم. هر چه سلاح تولید میشه بلافاصله در اختیار ارتش و نیروهای داوطلب قرار میگیره و اونها به بدنه ارتش اصلی میپیوندن.

    درین لحظه نگهبانها ورود مارتین لیدمن را اعلام کردند.

    مارتین هم با بنت خوش و بشی کرد و گفت: گفتنش برام دردآوره، اما روزی که دیمانیا سقوط کنه، انسان های بیگناه زیادی از هر دو اقلیم سلاخی خواهند شد. تاریخ ما به آتش کشیده خواهد شد و این درد عمیقیست. تاریخ ما یعنی ثمره خون هزاران مرد و زن بزرگ.

    بنت کمی تامل کرد و در نهایت گفت: اجازه نمیدیم که دیمانیا سقوط کنه.

    مارتین لبخندی زد و گفت: بله ما تا آخرین نفس دفاع خواهیم کرد.

    برنارد مصمم سرش را چند بار به نشانه تایید تکان داد و گفت: در آخرین نامه ای که از پدر دریافت کردم، خبرهای خوشی از آماده شدن دو جادوگر دیگر فرستاد. فکر کنم اگه بتونیم به خوبی زمان بخریم، کمک موثری دریافت خواهیم کرد.

     آماده سازی نهایی شهر برای دفاع از خود در مقابل هجوم باسمن ها با سرعت زیادی ادامه پیدا کرد. برنارد هر روز پیامی تازه از طریق پرنده های نامه رسان برای وگامانس ارسال میکرد و گزارش دقیقی از شرایط شهر، نیروهای نظامی و اسلحه ها و همینطور نیروهای ارتش باسمنیا مخابره میکرد.

    ظهر بود و خورشید در وسط آسمان قرار داشت. برنارد به مقر تمرین نیروهای ویژه محافظت از پایتخت رفته بود و با چند تن از فرمانده هایشان صحبت میکرد.

    برنارد: کلینت، اوضاع آموزش داوطلبان چطور پیش میره؟

    کلینت از فرماندهان پیاده نظام گارد ویژه پایتخت بود. تازه به میان سالی رسیده بود و در کنار این تجربه، هنوز قدرت یه جوان را در بدن داشت.

    کلینت پاسخ داد: سرورم، با تمام قوا و شبانه روز در حال انجامه. شاهین آموزش تیروکمان به داوطلبان رو با جدیت ادامه میده. الان شخصا به شهر رفته تا به ساخت سنگر و تله توی کوچه ها و خونه ها نظارت کنه.

    برنارد: درسته. مردم باید بدونن که احتمال اینکه این محاصره بلاخره پیروز بشه و اونا بتونن وارد شهر بشن زیاده و خودشون رو برای اون روز آماده کنن.

    کلینت: درسته، حتی شاهین دستور داده که به همه مهاجرهای ریورزلندی و مردم دیمانیا این فرصت داده بشه که اگه میخوان زودتر شهر رو ترک کنن.

    سامی فرمانده انتظامی دیمانیا به جمع دو نفره برنارد و کلینت پیوست و شروع به گزارش دادن کرد: ما خودمون رو برای روزهای خیلی سخت آماده کردیم. قوانین بسیار سخت گیرانه در مورد دزدی، غارت و ایجاد هرج و مرج در زمان محاصره رو در تمام شهر چندین بار اعلام کردیم.

    برنارد: حالا که ما شخص آرتور رو توی دیمانیا نداریم، باید به کمک نیروهاش و شما مطمئن بشیم که اسناد حیاتی کشور هرگز به دست باسمن ها نخواهد افتاد. من اختیارات ویژه ای رو در این نامه بهت دادم. سپس نامه ای را به دست سامی جوان و سبزه رو داد.

    چند روز بعد به سرعت گذشت و شهر آماده دفاع از خود شد. کلینت و شاهین به تمامی دیوارهای شهر سرکشی کردند و محل استقرار کماندارها و شکارچی های منجنیق و دیوارکوب مشخص شد و تولید بی وقفه قیر و سم به خوبی پیش میرفت.

    ارتش باسمنیا به سرعت به دیمانیا رسید و خیلی سریع محاصره را تکمیل کرد. منجنیق ها آماده میشدند و به نظر میرسید که روز بعد دیمانیا وارد دورانی خواهد شد که در تاریخ پرفروغش بی سابقه بود.

    در وگامانس رومل اخبار مربوط به دیمانیا را با دقت زیر نظر داشت. اما برای تصمیم گیری و متمرکز کردن ارتش ها به زمان بیشتری نیاز داشتند. پلین دقایقی محو رومل که داشت نامه ها را بررسی میکرد شد و سپس به خود آمد و گفت : ما هیچ خبری از وضعیت ملکه شاردل نداریم. بنت چطور نتونست کنار ملکه بمونه؟  اگر برای ملکه شاردل مشکلی پیش اومده باشه، میتونه تاثیرات بزرگی روی روحیه جبهه متحد بذاره.

    رومل گودریان: بنت تقصیری نداره، شرایط این جنگ با هر چیزی که توی زندگیمون دیدیم یا شنیدیم متفاوته. اونها حتی تونستن توان جادوگر رو خنثی کنن. باید راهی پیدا کنیم که بتونیم به شکل موثری از جادوگرها استفاده کنیم.

    سیمون: و چنین ارتش قدرتمندی خودش رو به پشت درهای دیمانیا رسونده. تصمیم های سختی پیش روی ماست جناب گودریان.

    رومل به آرامی سرش را تکان داد. 

    پلین گفت: ارتش باسمنیای بزرگتری هم داره از سمت شمال وارد خاک دزرتلند میشه. 

    لابر به میان حرف پلین پرید و گفت: اما ما نمیتونیم دیمانیا رو نادیده بگیریم. حتی هنوز نمیدونم که ملکه شاردل دقیقا کجاست. حتما باید برای دفاع از دیمانیا فکری بکنیم.

    رومل گودریان نگاهی به همه حضار انداخت و گفت: متاسفانه احتمالا کمترین نتیجه ی چنین تصمیمی از دست رفتن دیمانیا برای همیشه ست.

    حقیقتی که همه آرزو داشتند در موردش چیزی نشنوند مثل پتکی بر سرشان خراب شد. برای دقایقی کسی سعی نکرد خودش را ازین ویرانه نجات دهد و به آن تن داده بودند.

    کمی بعد سیمون عرصه را برای نفس کشیدن تنگ تر کرد: امکان خارج کردن ولیعهد دیمانیا رو بررسی کردید؟

    رومل  بدون آنکه به کسی نگاه کند، سرش را به نشانه تاسف تکان داد و گفت: فعلا فقط میتونیم منتظر بمونیم.

    دیمانیا روزهای حساسی را سپری میکرد. برنارد در جمع فرماندهان و سربازان دزرتلندی و ریورزلندی آخرین صحبت هایش را انجام میداد: همینطور که میدونید طرح ما برای یک درگیری وسیع با نیروهای باسمن قبل از رسیدن به دیمانیا شکست خورد و انجام نشد. پس نیروهای باسمن سرحال و باانگیزه و کامل به اینجا رسیدند.

    ولی ما نمیخوایم دیمانیا رو به اونها تقدیم کنیم. ما نمیتونیم تاریخ، کشور و قاره مون رو فراموش کنیم. اونها تونستن با استفاده از غافلگیری خاک ریورزلند رو اشغال کنن. باید وجب به وجبش رو از وجودشون پاک کنیم. برای اینکار نیاز به فداکاری های بزرگی داریم. نفر به نفر، گروه گروه، خانه به خانه.

    سپس با صدای بلندتر رو به سربازان ریورزلندی گفت: پس گرفتن ریورزلند هدف نهایی همه ماست و امروز اولین قدم رو برخواهیم داشت. اجازه نخواهیم داد باسمن ها ازین جلوتر بروند. سدی خواهیم بود و آنها را به زانو درخواهیم آورد.

    سپس خطاب به همه ادامه داد: از امروز  یک وجب خاک، ارزشش بالاتر از رودی از خون خواهد بود. یک نامه، یک مجسمه، یک تالار، بالاتر از صدها تن بی سر. دروازه های شهر از امروز بسته خواهد شد و چیزی جز جوی خون از آن بیرون نخواهد آمد. از همه چیز دفاع میکنیم. از انسانها، از خودمون، از مردم، از بچه ها، از خاک و از درزتلند.

    صدای فریاد زنده باد دزرتلند در برخورد بی وقفه گلوله های منجنیق ها در هم تنید ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان