خانه
289K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۹:۳۱   ۱۳۹۹/۴/۲۹
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست

    بی آغاز بی پایان

    فصل سوم ادامه قسمت هشتاد و هفتم

    منجنیق های باسمنی شبانه روز دیوارها و دروازه های اصلی دیمانیا را میکوبیدند. هرزچند گاهی گلوله های سنگی و یا آتشین از دیوارهای قلعه عبور میکرد و درون شهر دیمانیا فرود می آمد. مردمی که جز برای تامین مایحتاج خود از خانه و محله شان دور نمیشدند باز هم از خطر برخورد گلوله ها در امان نبودند.  هر شخص و هر گروهی در فکر رویارویی با سربازان باسمنی در روزهای آینده بود.

    اسکان دادن حدود دویست هزار نفر از مردم ریورزلند که به پایتخت دزرتلند پناه برده بودند شرایط بسیار سختی را بوجود آورده بود. انبارهای دیمانیا برای ماهها محاصره پر از آذوفه بود اما با وجود چیزی در حدود دویست و پنجاه هزار نفر نیروهای نظامی و مردم ریورزلندی، هر اشتباهی میتوانست تبدیل به بحران شود.

    شاهین بر فراز یکی از برجک های قلعه ایستاده بود و فرماندهی دفاع و تیراندازی شکارچی های منجنیق و کمانداران را انجام میداد. متوجه شده بود که جنگ بین دزرتلند و اکسیموس علاوه بر هزینه ها و تلفات سنگینی که برجای گذاشته، باعث افشای توان نظامی و نقاط ضعف و قدرت ارتش دزرتلند برای باسمنی ها شده. آنها منجنیق های بزرگ با بردی بیشتر از شکارچی ها ساخته بودند و به دلیل وجود ارتشی بزرگ ترسی از دفاع از این منجنیق های سنگین و عملا بی حرکت نداشتند.

    آرایش دفاعی سربازان به شکلی بود که گلوله های سمی تاثیر خاصی بر آنها نداشت و آرایش اصلی ارتش باسمن با فاصله ای بسیار زیاد از دیوارهای شهر شکل گرفته بود.

    تنها گاهی میتوانستند سربازانی را که نزدیک تر به قلعه برای اطمینان از قطعی بودن محاصره گشت میدادند نشانه بگیرند.

    مشغول همین افکار بود که کلینت به او نزدیگ شد : شاهین! ترک های دیوارها داره جدی و جدی تر میشه. نمیدونم این حجم از گلوله و منجنیق رو چطوری به اینجا رسوندن.

    شاهین : سالها برای این روز برنامه ریزی کردن. چقدر میتونیم تعمیرشون کنیم؟

    - روزهای اول بهتر پیش میرفت. اما اغلب هر گروهی که برای تعمیر میره، کسی زنده برنمیگرده و این داره روحیه نیروهامون رو از بین میبره. نمیتونیم دست روی دست بذاریم.

    ...

    دایسوکه درون چادر فرماندهی در کنار میزی که نقشه ها و برگه های لوله شده زیادی روی آن بود نشسته بود. ناکامورا اما ایستاده و تا کمر روی میز و نقشه ها خم شده بود.

    ناکامورا با صدایی ضعیف که انگار داشت بلند بلند فکر میکرد گفت: اگه در مورد تاثیر جادوگرها اشتباه کنیم، کارمون تمومه. ارتش باید به طور منظم به این تغییر آرایش ادامه بده.

    دایسوکه گفت: چطور تا امروز ازش استفاده نکردن؟ منتظر چی هستن؟ ارتش کمکی؟

    ناکامورا: ارتش کمکی و غافلگیری برای تاثیر هر چه بیشتر. ولی من اجازه نمیدم. نه فرصت کافی برای رسیدن ارتش اصلی، نه شانسی برای غافلگیر کردن ارتش.

    دایسوکه: چطوری میخوای از پس دیوارهای این قلعه بر بیای؟ ما داریم با تمام توان دیوارها رو میکوبیم اما هنوز تخریب چشم گیری شکل نگرفته. مدت زمان خیلی طولانی هم نمیتونیم با همین توان ادامه بدیم. برای بعدش فکری کردی؟

    ناکامورا در حالی که با دست به دایسوکه اشاره میکرد که کنارش بیاید و به نقشه ی در دستش نگاه کند گفت: برای بعدش نه.

    ...

    قربان اینجا امن نیست؛ سرورررم مراقب باشید؛ لطفا برگردید عقب؛ سرورم اینجا امن نیست ...

    برنارد از میان صدای سربازانی که با دیدن او شوکه میشدند خودش را به شاهین رساند : تو شخصا تغییر دایم محل و آرایش نظامی ارتش باسمنی رو تایید میکنی؟

    شاهین: بله قربان. هنوز دلیلش رو متوجه نشدیم اما اونها با حفظ فاصله ایمن ...

    درین لحظه گلوله ای سنگین به یکی از اتاقک های دیدبانی نزدیک برجک آنها برخورد کرد و با صدایی مهیب اتاقک را از جا کند و به زمین انداخت. گلوله سنگی از روی اتاقک غلتید و چندین نفر زیر آن له شدند. بقایای صورت و دست یکی از سربازان نزدیک آنها افتاد و شاهین او را از نزدیک میشناخت. نفسش را با دمی کوتاه و بازدمی طولانی تازه کرد و ادامه داد: قربان فاصله ایمن رو حفظ میکنن اما محل استقرار و آرایششون رو به طور منظم تغییر ...

    گلوله ای دیگر در نزدیکی محل استقرارشان فرود آمد. شاهین فریاد زد: سرورم اینجا امن نیست. ازتون خواهش میکنم.

    ...

    درون مقر فرماندهی دیمانیا برنارد در حال صحبت با بنت و کلینت بود: من به این نتیجه رسیدم که ارتش باسمن فکر میکنه که جادوگر درون قلعه ست. همه شواهد اینو به ما نشون میده که اونها با ترسی شبانه روزی دارن محاصره رو انجام میدن.

    بنت: درین صورت ما باید روی این شایعه حسابی کار کنیم. سپس پوزخندی زد و گفت: فکرش رو هم نمیکردم که روزی بخوام با همه وجودم از اینجا دفاع کنم! اما ما باید نمایش رو شروع کنیم.

    برنارد با اینکه تمام وجودش رو خشم و اندوه فراگرفته بود، بی آنکه لبخند حاصل از شوخی بنت را محو کند رو به کلینت کرد و گفت: باید چند شب پشت هم چند گروه سرباز بفرستیم. در خفا. انگار که قراره چیز مهمی رو پنهان کنن! ولی به هر حال دیده خواهند شد و بعد بی درنگ برگردن.

    کلینت: قربان هر شب چند بار این عمل رو تکرار خواهیم کرد.

    حدود یک ماهی از دفاع جانانه دیمانیا میگذشت. برنارد داشت نامه ی جدیدی که  برای مقر فرماندهی وگامانس نوشته بود را میخواند. به طور مرتب گزارش میداد. نقشه آخرشان به خوبی کار کرده بود و ارتش باسمنی مجبور شده بود عقب تر برود و در زمان های کمتری تغییر محل و آرایش نظامی را اجرا کند که این در سایه اضطراب آمدن جادوگر در دشتی مسطح آنها را حسابی درگیر کرده بود و آرامششان را گرفته بود. 

    گزارش داد که گلوله های کمتری به قلعه میرسد و امکان تعمیر بخشی از دیوار فراهم شده است اما تاکید کرد که نمیداند تا چه زمانی میتوانند مقاومت کنند. اشاره کرد که با سقوط دیمانیا جان صدها هزار نفر مردم بیگناه و میراث تاریخ این مردم از دست خواهد رفت.

    هرگز جواب دلگرم کننده ای دریافت نکرده بود و تا حدی متوجه دلیل آن شده بود.

    ...

    در یکی از شبها کلینت پس از انجام ماموریتش پیش شاهین رفته بود تا از اوضاع دفاعی با خبر شود.

    کلینت: وقتی سربازهای ما رو اونطرف قلعه میبینن معمولا حمله نمیکنن و فقط با شیپورهایی خبر میدن و فاصله شون رو بیشتر میکنن یا به کلی دور میشن. اما یکبار نیروهای ویژه ای سربازان ما رو زودتر از همه پیدا کردن. متاسفانه هیچکدومشون برنگشتن.

    شاهین: سربازهای ما هم دارن از شلیک های کور در تاریکی خسته میشن. اما همین که فشار گلوله ها روی دیوارها کمتر شده، امید خیلی بیشتری پیدا کردن. اما همه امیدشون به رسیدن نیروهای پشتیبانه.

    در همین بین صدای همهمه ای آرام که به سرعت گسترش پیدا میکرد نظرشان را جلب کرد. تا خودشان را به محل نزدیک کردند، صدا از همهمه به چکاچک شمشیرها و سفیر نیزه ها و تیرهای کمان تبدیل شد. چند گودال بزرگ داخل قلعه و در نزدیکی در اصلی ایجاد شده بود و سربازهای باسمنی مثل مور و ملخ از آنها بیرون می آمدند.

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۳۰/۴/۱۳۹۹   ۱۲:۵۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان