بی آغار، بی پایان
فصل سوم: آخرین کتیبه – قسمت صد و سوم
اسپروس در نامه خطاب به اسپارک نوشته بود که با انتخاب خودش به استقبال مرگ رفته و در زمان روبرو شدن با مرگ تنها بهار سیلورپاین را در یاد خواهد داشت.
او اضافه کرده بود که حالا مطمئن شده که آکوییلا بدنبال جبران گذشته است و امیدوارست که تجربه، سابقه و انگیزه ی او به نجات قاره ی نوین و در ادامه به سعادت سیلورپاین کمک کند، اسپروس آکوییلا را تا زمان پایان جنگ به عنوان نفر اول کشور و فرمانده ارتش معرفی کرده و افزوده بود که پس از جنگ این تنها مردم سیلورپاین هستند که می توانند هر شخصی را از هر تباری به پادشاهی خود برگزینند.
بعد از قرائت نامه سکوت ناراحت کننده ای بر فضای تالار اصلی وگامانس حاکم شد، بعد از لحظاتی آکوییلا زانو زد و با صدای بلند گفت:
نقشی که اسپروس برای من در نظر گرفته یک تعارف بیشتر نیست، من هرگز گذشته ای که بر مردمم روا داشتم را فراموش نمی کنم و حالا اینجا هستم که با تقدیم خون خود بخشی از آن حماقت ها را جبران کنم، من با کمال میل بعنوان پیش قراول در هرجنگی شرکت خواهم کرد.
با اشاره ی گودریان فرمانده گارد دستان آکوییلا را باز کرد.
رومل گفت: خوب جناب آکوییلا ما به اسپروس اعتماد کامل داشتیم و حالا شما وارث این اعتماد هستید، امیدوارم که از این میراث به درستی استفاده کنید.
سپس به فرمانده گارد دستور داد که آکوییلا و همراهانش را برای استحمام و استراحت به بخش ویژه ی قلعه راهنمایی کنند.
بعد از اینکه آکوییلا تالار را ترک کرد پلین گفت:
من پیشنهاد می کنم که قبل از اینکه این ترکیب کاملا مورد اعتماد تغییر کند تصمیم خود را برای محل مواجه شدن با ارتش باسمن ها اتخاذ کنیم.
همه ی حضار بلافاصله موافقت خود را با این پیشنهاد اعلام کردند.
رومل رو به سیمون گفت:
شما حالا به عنوان نایب السلطنه ریورزلند اینجا هستید و از همه ی ما بهتر آنجا را می شناسید، من فکر می کنم که شما بخوبی با خطرات گرفتار شدن در کوهستان های پوشیده از درخت ریورزلند آگاه هستید، برای من جالب است که بدانم با اینحال چطور با طرح حمله به ارتش شمالی باسمن ها موافقید؟
سیمون گفت: بله بدون شک این طرح با خطرات و تهدید های قابل توجهی روبرو هست ولی من حتی بیشتراز اینکه با ریورزلند آشنا باشم، ارتش باسمنی را می شناسم، می دانم که آنها در حالی که سازماندهی مناسبی پیدا کرده باشند و برنامه ی از پیش تعیین شده ای برای حمله داشته باشند چقدر شکست ناپذیر و نابودگر هستند پس نمی توانم موافق باشم که به آنها فرصت سازماندهی و برنامه ریزی بدهیم، ما محکوم به قبول این خطر هستیم و هر تصمیم دیگری خطرات بسیار جدی تری بدنبال خواهد داشت.
سرجان گفت: من با افسانه سازی از قدرت باسمن ها موافق نیستم، همانطور که می دانی من در حمله ی قبلی آنها به این قاره در مقابلشان جنگیده ام، قبول دارم که از آنروز پیشرفت های زیادی کرده اند ولی ما هم پیشرفت های زیادی کرده ایم، هم قلعه ی پالویرا و هم قلعه ی کارتاگنا بر بستر سنگی ساخته شده و امکان حفر تونل زیر آنها وجود ندارد، ما براحتی می توانیم تمام انبارهای آذوقه قاره را به درون آنها منتقل کنیم و ذخایر آب در آنجا نامحدود است، باسمن ها برای تخریب آن دیوار ها به هزاران منجنیق و دژکوب نیازدارند که تامین آن تقریبا ناممکن است، ما اصلا مجبور نیستیم که این قمار بزرگ را بپذیریم!
اسپارک گفت: وقتی که ما به درون قلعه پناه ببریم امکان حمله و استفاده از قابلیت ها این عده ی عظیم از سربازانمان را نخواهیم داشت، با توجه به محدودیت های خروج از درهای قلعه ها نمی توانیم به یکباره نزدیک به چهارصد هزار سرباز را از قلعه خارج کنیم و در صورتی که باسمن ها بتوانند یک بیماری مسری را به درون قلعه بفرستند هیچ کاری از ما ساخته نخواهد بود، ما تا چه زمانی می توانیم آن محاصره را تحمل کنیم؟
سرجان پاسخ داد: ما هر شب می توانیم به آنها شبیخون بزنیم، ما قدرت جادوگرهای ریورزلند را داریم ما می توانیم هر زمان که ضعفی در آنها شناسایی کردیم از قلعه خارج شویم و در موقعیت حمله قرار بگیریم.
رومل گفت: هر یک از طرح ها نقاط قوت و ضعفی دارد که ارزیابی دقیق شدت آنها ممکن نیست، برای تصمیم گیری چاره ای بجز رای گیری نداریم.
برای شروع من نظرم را عوض می کنم و با طرح سرجان یعنی عقب نشینی به کارتاگنا موافق هستم، یادم هست که سربازانم وقتی با این دژ روبرو شدند طی نامه ای اعلام کردند که بدون جادو تسخیر این قلعه ممکن نیست.
سرجان که به وضوح حوشحال شده بود در حالی که دستانش را به هم می زد گفت: من هم رای دوم!
سیمون از روی صندلیش بلند شد و گفت: پنهان شدن در مقابل یک دسته ی بی پایان از مورچه های سرخ یعنی خودکشی من از ایده ی اسپارک و لیو حمایت می کنم.
اسپارک و لیو ماسارو هم رای هایشان را به نفع این طرح اعلام کردند.
فابیوز و لوییجی بارفل هم با حمله به ارتش شمالی موافق بودند، لئونارد پودین هم ضمن احترام به پادشاه به طرح حمله به ارتش شمالی رای داد، کیه درو، سر سالوادر و دینو پروسا به عقب نشینی به کارتاگنا رای دادند و حالا همه ی نگاه ها به پلین دوخته شده بود.
پلین نگاهش را روی لیو ماسارو نگه داشت و گفت:
من هم نظرم را عوض می کنم و حالا با طرح حمله به ارتش شمالی باسمن ها موافقم.
...
بعد از اینکه ارتش اول دریایی جبهه ی متحد در درگیری های زیادی شرکت کرده و از میان رفته بود، لونل ارتش دوم تحت فرماندهی خود را به شمال آورده بود، حالا او از پخش کردن بیش از حد کشتی هایش منصرف شده و فقط 3 اسکادران بزرگ ایجاد کرده بود که از نزدیک سواحل باسمن ها را زیر نظر داشت، چند هفته ای بود که در سواحل باسمن ها تحرکاتی دیده می شد، کشتی هایی در نوار ساحلی آنها رفت و آمد می کردند ولی آنقدر فاصله داشتند که جزییاتش از دید دیدبان های ارتش لونل مخفی بماند.
یکی از شب ها که لونل در اتاقش در کشتی فرماندهی خوابیده بود، صداهایی به گوشش رسید، صدای برخورد موج هایی به بدنه ی کشتی اش که علاوه بر صدای موج های عادی اقیانوس بود.
از جایش بلند شد و نزدیک پنجره رفت، حالا می توانست حتی صدای لرزش بادبانها را در باد بشنود.
بی درنگ به سمت عرشه دوید و با فریاد سعی کرد ملوان ها را بیدار کند، بزودی مشعل های بالای دکل ها را روشن کردند ولی هنوز در تاریکی مطلق شب چیزی قابل رویت نبود، لونل به سرعت به اتاقش بازگشت و سعی کرد از روی نقشه مسیر کاروان باسمنی را حدس بزند پس راهش را انتخاب کرد و به عرشه برگشت، آنهاتلاش کردند تمام طول شب مسیر خود را با حرکت ستاره هایی که گه گاه در آن آسمان نیمه ابری از پشت ابرها دیده می شدند، پیدا کنند، به همین ترتیب تا سپیده دم به حرکت خود ادامه دادند تا وقتی که کم کم هوا روشن شد و سیاهه ی کاروان باسمنی را که از تعداد بیشماری از کشتی ها تشکیل شده بود، در افق یافتند.
کشتی های جدید نیروی دریایی اکسیموس با اینکه همگی به منجنیق مسلح شده بودند همچنان سریعتر از کشتی های باسمنی حرکت می کردند پس توانستند بعد از ساعاتی خود را به باسمن ها برسانند، وقتی در فاصله ی مناسبی قرار گرفتند شلیک گلوله های آتشین از منجنیق ها شروع شد، کشتی های باسمنی که هدف قرار گرفته بودند در آتش می سوختند ولی سایر کشتی ها سعی کردند در اولین اقدام از هم فاصله گرفته و سپس مستقیما به کشتی های لونل حمله کنند، منجنیق ها با تمام سرعت شلیک کردند تا سرانجام اولین کشتی باسمنی به یک کشتی اکسیموس برخورد کرد، جنگ تن به تن با خشن ترین حالت ممکن آغاز شد.
سربازان باسمنی از نظر تعداد بیشتر بودند ولی از سن و سال، تجربه و مهارتشان معلوم بود که با عجله آموزش دیده و برای شرکت در جنگ اعزام شده اند، برعکس سربازان ارتش دوم دریایی متحد که پس از آموزش های طولانی، ماه ها در حال تمرین روی کشتی بودند با مهارت بیشتری می جنگیدند و از سلاح های تخصصی تری برای جنگیدن در فضاهای محدود عرشه ی کشتی برخوردار بودند، کمانداران آنها در محل های مخصوص خود موضع گرفته و سربازان باسمنی را شکار می کردند، جنگ برای ساعت ها بی وقفه ادامه داشت و کم کم سربازان لونل دست بالا را پیدا کرده بودند، آنها کشتی به کشتی جلو می رفتند و کشتی های فراری را تعقیب می کردند ولی چند کشتی باسمنی قبل از شروع درگیری از دسته ی اصلی فاصله گرفته بود و حالا در حال ناپدید شدن در افق بود، برای لحظه ای لونل موفق شد آنها را ببیند و همان لحظه فهمید که احتمالا طعمه ی مهمی را از دست داده است، در آن شلوغی جنگ امکان تعقیب آنها نبود و بعد از آن هم با فرا رسیدن شب پیدا کردنشان غیر ممکن بود، پس لونل سعی کرد این موضوع را فعلا فراموش کرده و روی پیروزی در آن جنگ تمرکز کند، سربازان باسمنی تا ساعت ها به جنگیدن ادامه دادند و حتی آخرین سربازها نیز پریدن به درون آب یا فرو کردن شمشیر در شکم خود را به اسیر شدن ترجیح دادند، با تاریک شدن هوا آخرین مقاومت ها در هم شکسته شد و علاوه بر نابودی تعداد بسیار زیادی از سربازان دشمن، آذوقه و اسلحه های قابل توجهی هم به دست سربازان لونل افتاد.
بقیه در قسمت بعدی