خانه
6.96K

دفترچه خاطرات بانو

  • ۱۵:۵۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    روز خیلی خوبی داشتم تا غروب که همسرم به خونه برگشت. خیلی بی حوصله و گرفته بود! بعد از کلی کلنجار رفتن، یهو بغضش ترکید و گفت که یکی از دوستان دوران تحصیلش، در سوریه به شهادت رسیده! خیلی حالم گرفته شد. با دلی گرفته سفره شام رو پهن کردم ولی هیچ کدوممون لب به غذا نزدیم! همش داشتم به اون شهید و خانوادش فکر میکردم. به همسرش که الآن چه حالی داره؟ نمیدونستم چیکار میتونم بکنم؟! به حرفهای مردم فکر میکردم! فقط از خدا برای خانوادش طلب صبر کردم!
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان