آها یه چیزی یادم اومد اما خدا رو شکر از اونجا که شخص مقابل غریبه بود من دیگه ندیدمش و موجبات شرمساری بیشتر من فراهم نشد.
تصمیم گرفته بودم خودم رانندگی یاد بگیرم بعد برم دنبال گواهینامه گرفتن یه بعدازظهر روز تعطیل که فکر می کردم خیابون خلوته ماشین رو برداشتم و رفتم. رفتم توی یه کوچه بن بست و چشمتون روز بد نبینه که دنده عقب تا حالا نرفته بودم. نمی تونستم صاف برم عقب نمی دونستم از کجا باید عقب رو نگاه کنم اینکه شنیده بودم توی آینه باید نگاه کنی هم به کارم نمیومد. خلاصه با کلی زیگزاگ رفتن رسیدم به سر کوچه که باید با حالت دنده عقب ادامه میدادم به داخل کوچه اصلی که با نگاه دقیقتر متوجه شدم یک آقای بسیار متشخص که متوجه تسلط من به رانندگی شده بود با سرعت ملایم پشت من داره دنده عقب میره و با ایستادن من اونم وایستاد. فهمیدم خونش توی کوچه بن بسته و برای اینکه من هول نشم نمی دونم از کجا داره پشت من دنده عقب میاد و هیچ بوقی و صدایی هم ایجاد نکرده بود. خلاصه قسمت ناجورش این بود که به زحمت که موفق شدم بیام عقب که اون بره توی کوچه بن بست مثلا خواستم طبیعی کنم شرایطو و دستم رو به نشانه تشکر بالا بردم که ماشین خاموش شد و احساس کردم دیگه داره صبرش تموم میشه

