ولی تا دلتون بخواد آدمها رو در شرایط شرمساری قرار دادم-البته ناخواسته-
سرکار یه روز کارم طول کشید و به خودم اومدم دیدم ساعت 7 شده و همه رفتن. زود وسایلم رو جمع کردم رفتم سمت در واحد که دیدم چراغ اتاق آقای مدیر روشنه گفتم برم باهاش خداحافظی کنم.
داخلی - اتاق مدیر - ساعت 7 بعد از ظهر
مدیر جان چراغ اتاقش رو خاموش کرده بود و یه چراغ مطالعه بزرگ روی میزش روشن بود به شکلی در صندلیش فرو رفته بود که فقط موهاش از پشت میز معلوم بود و جفت پاهاش گذاشته بود روی میز و در سکوت با خیال اینکه کسی توی واحد نیست داشت مجله می خوند. من رو که دید با اون پاهای درازش-مدیرسابقم 190 قد داشت- تا اومد خودش رو از اون وضعیت خلاص کنه من گفتم خسته نباشید و به سرعت غیب شدم
