راستش دروغ خیلی قابل توجه و باحالی یادم نمیاد. یا روزمره بوده و اینا.
یه خنده دارش مثلا یه اکیپی بودیم داشتیم میرفتیم با یه جمع دیگه مسافرت و هتل و... بعد ما دو گروهو میشناختیم منو دو تا از دوستام، تصمیم گرفتیم که بگیم یکی از پسرا که بور و چشم آبی و کرد بود بگیم این دورگه ست و آمریکا به دنیا اومده و اونجاست. بعد باهاش انگلیسی حرف میزدیم دست و پا شکسته اما اون خیلی خوب بود. خلاصه یه دختری تو گروه دوم عاشقش شد و کلی برای خودش زندگی تو آمریکا رو متصور شد و... که بعد از چند روز