آهو :
خب حالا که همه اعتراف کردن منم مهمترین اعترافمو میگم .
من خیلی اهل گردش و تفریحم و البته امتحان کردنِ غذاهای رنگ و وارنگ تو انواع و اقسام رستورانها یکی از بهترین تفریحاتمه و چون همیشه خودم تنهایی همه جا میرم ( پارک . سینما . کافی شاپ . رستوران . پاساژ گردی و ... ) همه فکر میکنن من انقدر با تنهاییِ خودم راحتم و از این شرایطم راضیم که به همین دلیل به همه پسرایی که بهم پیشنهاد دوستی میدن جواب رد میدم و راضی به ازدواج با آدمی که باهاش تفاهم ندارم نمیشم . دوستام بهم میگن خوش به حالت که خوشی هات وابسته به وجود یه پسر نیست انقدر با تنهاییِ خودت حال میکنی و اعتماد به نفس داری که تنهایی میری رستوران غذاتو میخوری و ازش حسابی لذت میبری و ...
ولی واقعیت اینه که من اصلا از شرایط خودم راضی نیستم یعنی اگه من خارج زندگی میکردم یا شرایط خانوادگی دیگه ای داشتم شاید تا آخر عمر ازدواج نمیکردم ولی مطمئنا حتی یک لحظه هم بدونِ داشتن دوست پسر زندگی نمیکردم تنها عاملی که باعث میشه من الان و تا این سن تنها بمونم و خودمو مجاب کنم که از تنهاییم لذت ببرم اینه که خانواده م رو این موضوع حساسن و من چون عمیقا عاشق پدر و مادرم هستم میدونم اینکه بخوام چیزی رو ازشون مخفی کنم یا بهشون دروغ بگم و گولشون بزنم همه ی لذتهایی که میتونم با دوست پسرم تجربه کنمو برام زهر مار میکنه بنابراین همچنان تنهام و همچنان سعی میکنم از تنهاییم لذت ببرم .
ممنون آهو جان
يه جورايي خيلي دركتون ميكنم