شیما با حرفهایش یک بار دیگر پریسا را به زندگی امیدوار می کند. پریسا موهایش را می تراشد و تصمیم می گیرد با اراده خود سال آخر زندگیش را رقم بزند. برای یک سال از کار مرخصی بدون حقوق می گیرد و از اشکان قول می گیرد هر وقت او خواست اشکان نیز کار را رها کرده و پریسا را همراهی کند. پریسا در دفتری وقایع روزانه اش را می نویسد و در دفتری دیگر برای رسیدن به خواسته هایش برنامه ریزی می کند.
برای تجربه شادی و هیجان و برای آنکه اشکان پس از مرگ او کمتر آسیب ببیند تصمیم می گیرد مدتی از او فاصله گرفته و با شیما و تارا به سفر بروند. پریسا دوبی را به عنوان مقصد این سفر انتخاب می کند چون اشکان هیچوقت دوبی را دوست نداشته و پریسا در آنجا هیچ خاطره مشترکی با اشکان ندارد. دو روز بعد در دوبی....(ادامه در صفحه 45 تاپیک بقیه داستان، پست مهرنوش جون)