بهزاد لابی :
مهرنوش :
آقا بهزاد آفرین
صحنه جنگ خیلی عالی و هیجان انگیز بود و من واقعا لذت بردم، ایده های بقیه داستان هم مثل تعقیب لونل و پرس و جوی لیندا عالی بود ولی به قول نوشان حون به نظر من می شد بیشتر بهشون پرداخت، تنها قسمت نه چندان درخشان داستان قسمت شارلی بود که منو یاد این سریال ایرانی ها انداخت که دختره وسط اتوبان قهر می کنه و از ماشین پیاده می شه و شروع می کنه به دویدن
ممنونم مهرنوش
آره این شارلی از وسطهای داستان یهو از دست رفت. کارکترش خراب شده و تلاشهامون فعلا برای رسوندنش به همونی که بود هی بینتیجه میشه. خیلی از دست رفته. خودمم موقعی که مینوشتم خنده م گرفته بود، به ذهنم رسید که فرمانده محافظان هم سرش داد بزنه بگه، دیر اومدی نخوا زود برو، میتونستی دهنتو ببندی
ولی بلاخره جاش میندازیم دوباره. مرسی
یا بروسلی این شارلی عجب شخصیت پردردسری شده باید درستش کنیم بهزاد اگر میتونی به نظرم یه کم بیشتر از داستانشو بنویس شاید معنی دار تر شد
حالا اگر میشه ، نمیدونم