۲۰:۵۴ ۱۳۹۷/۹/۶
مهرنوش جون من قسمتت رو خوندم قشنگ بود.
فقط اون بخشی که قرار هست کلارا به دوستاش توی سیلورپاین بگه بیان اسیرهای دزرتلندی رو تحویل بگیرن، ببین متوجه م که کلارا دوست داره اکوییلا رو بی اعتبار کنه در عین حال دندون اسب پیشکشی رو نمیشمره ، اما باز هم این بخش برام قابل تصور نیست خوب. مثلا اینکه تا این حد اوضاع سیلورپاین به هم ریخته و خارج از کنترل اکوییلا نیست که هزار رو خورده ای اسیر بیان و اصلا شهربان تعیین شده توسط حکومت مرکزی نفهمه مگه اینکه طرفدارای اسپروس قبلا اختیار این شهر رو گرفته باشن، بعد این کار برای گودریان خیلی توهین امیز هست. یه جور بازی دادنه، ...
کلا لطفا این بخش رو بیشتر توضیح بده