مهرنوش :
نوشان :
مهرنوش جان من خوندم قشنگ بود یه کم هیجانش کم بود ولی تیکه آخر جبرانش کرد البته به نظرم از نقطه اوج خودت فاصله داشتی اما چون این مدت سرت خیلی شلوغ بوده قابل درک بود
این اتفاق برای من قابل پیش بینی نبود و خیلی تعجب کردم مطمئنم این موضوع میتونه روند داستانتو خیلی هیجان انگیز متفاوت کنه
ممنون نوشان جون، تو مثل اینکه تا اکسموس ها رو منقرض شده نبینی دلت خنک نمی شه
نه اتفاقا خوشم میاد ازشون مخصوصا پیر رو خیلی دوست داشتم که گلچین روزگار عجب با سلیقه طور زد پوکوندش
و این ماجرای آخر داستان دقیقا همون حسی رو بهم داد که با کودتای آکوییلا داشتم . از نظر هیجانی البته