مهرنوش من داستان و خوندم در کل قشنگ بود ترجیح میدادم نسبت به احساساسات متناقض پلین بیشتر بنویسی به هر حال پلین سنش کمه و انتظار ملکه شدن نداشته در عرض چند روز هم ولیعهد و برادرشو از دست داده و هم ملکه شده که مسئولیت سنگینیه درسته که برای برادرش به قدر کفایت عزاداری کرد اما پلین فرصت نداشت با این واقعیت که روزی ملکه و فرمانروای کل کشور میشه کنار بیاد احساس میکنم در خفا شاید بهتر بود با احساسات انسانیش کمی روبه رو میشد و ما اینو میدیدم.
البته برای نشون دادن همچین صحنه ای هنوز دیر نشده قسمت های بعدی هم میتونی روش کار کنی
در مورد پیام پلین به دزرتلند من سکوت میکنم و تفسیرشو میزارم به عهده بهزاد
در مورد اینکه پیر نزاشته بود از گلوله ها استفاده کنند فقط میتونم بگم پییییییییر
یک جمله رو بهتره تغییر بدی: شکست دادن اکسیموس یک محال است==> شکست دادن اکسیموس محال است یا شکست دادن اکسیموس جز محالات است
من جایی ترکیب " یک محال" و ندیدم به نظرم ترکیب درستی نیست(ممکنه اشتباه کنم)
یه جام به جای می توانند نوشتی من توانند اینم ایراد بنی اسرایلیه