۱۲:۳۳ ۱۳۹۸/۲/۳۱
نوشان دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
در ایساما پایتخت باسمنیا، در یکی از اتاق های پرنور و زیبای قصر، اِمیکا بزرگترین دختر پادشاه که زیبایی اش را از مادرش به ارث برده بود مشغول تمرین رقص بود. اِمیکا خواهر دوقلوی دایسوکه ولیعهد باسمنیا بود. آنها داری یک برادر بزرگتر به نام هاروتا بودند. او اولین فرزند تکاما و آسوگا بود. هاروتا در کودکی بعد از بیماری ای سخت از پا فلج شده و عنوان ولیعهدی را از دست داده بود. خانه نشینی و بیماری او را به مردی تلخ و مکار تبدیل کرده بود. هاروتا هرگز نمی توانست به مقام پادشاهی برسد از اینرو در اداره کردن امور قصر و زنان تکاما به مادرش آسوگا مشاوره میداد.
امیکا که تمرین رقص را به پایان رسانیده بود، به اتاق برادرش هاروتا رفت. هاروتا بی حوصله و عنق روی تختش دراز کشیده بود و دانه های انگور را به دهان می برد. امیکا وانمود می کرد که به حضور برادرش بی توجه است و شروع به رقصیدن کرد. مدتی بعد هاروتا انگوری که در دست داشت را به سمتش پرت کرد و فریاد زد: بشین سرم گیج رفت.
در همین زمان دایسوکه که تازه از تمرینات رزمی بازگشته بود به اتاق هاروتا وارد شد و بر لبه تخت نشست. او مانند پدرشان عضلاتی برجسته و ورزیده داشت. نگاهی به امیکا کرد و گفت: اینجا چه کار می کنی؟
امیکا چرخی زد و گفت: اومدم تا هاروتا مهارتم در رقص رو تایید کنه...
دایسوکه پوزخندی زد. هاروتا قبل از اینکه دایسوکه چیزی بگوید گفت: شنیدم شینتا به زودی همراه ارتشی که پدر قصد داره به عنوان نیروی کمکی به میسالا بفرسته راهی میدان جنگ میشه.
دایسوکه قبلا این خبر را شنیده بود و از شنیدنش حسابی به خشم آمده بود اما در جواب هاروتا فقط لبخند کم رمقی روی لبانش پدیدار شد.
هاروتا که می توانست نارضایتی برادرش را حدس بزند گفت: تو ولیعهدی... باید توی پایتخت بمونی... در ضمن مغزتو به کار بنداز. بد نیست شینتا توی جنگ با آرگونها کشته بشه اونوقت برای همیشه خیالت از بابت اون راحت میشه...
سپس ادامه داد: در حال حاضر همه چیز به نفع ماست. با حمله های پراکنده ی نیروی دریایی به ریورزلندیها اونها الان کاملا احساس ناامنی می کنن. میسالاها هم در نبود بخش بزرگی از ارتش آرگون تونستن زخمهای موثری در قاره شرقی به دشمن بزنن. این یعنی بدون دخالت ما تمام قدرتهای قاره های دیگه با دشمنی با هم دارن هر روز ضعیف تر میشن و بعد از اون نوبت ماست که ضربه نهایی رو بهشون وارد کنیم و قدرت بلامنازع تمام اقلیم ها بشیم. اونوقت تو دیگه یه پادشاه نخواهی بود بلکه امپراطوری میشی که بر کل دنیا حکومت می کنه...