سلام بچه ها
من فکر میکنم که اول نوشان و مهرنوش باید مسئله مربوط به اینکه داستانمون با تغییر جادوی آخرین کتیبه صدمه میخوره یا نه رو بررسی کنن بعد وارد جزییات بشیم.
پس من فعلا نظر مشخص موافق یا مخالف نمیدم و چالش ها رو مطرح میکنم که همزمان به اینا هم بپردازیم.
اول اینکه من توی ذهنم اینطور نبود که باسمن ها و متحداشون زورشون از ما 4 اقلیم روی هم و متحد اکسیموس بیشتره. حتی تو همین شرایط جنگی. یعنی اگه شرایط صلح بود و ما 4 تا متحد میشدیم که حتما میتونستیم باسمن ها رو بخوریم. اصلا تصویر اینچنین اقتداری براشون نساختیم که باید درست بشه. همین الانم فرمانده ها با اینکه اوضاع خیلی پیچیده ست همچین تصویری ندارن که اگه اونا جادو نداشته باشن دقیقا چی میشه.
دوم اینکه در مورد جادوی سیاه و دو برابر شدن قدرت اونا و چیزای دیگه که اصلا توی داستان صحبتی نشده، اگر قرار شد جادوی سیاه بمونه، میشه هر جوری که دوست داشتیم تعریفش کنیم.
سوم اینکه ما میخوایم روی یه پایان توافق کنیم در حالی که دستکم من در مورد اینکه دو قسمت دیگه میخواد چی بشه هم هیچی نمیدونم. اصلا نمیدونم قضیه موناگ و ریورزلند جایی بسته شده و مشخصه میخواد چی بشه؟ ریورزلند قراره تو کدوم جبهه بجنگه؟ سیلورپاین قراره تو کدوم جبهه بجنگه؟ آکوییلا میره کامل توی تیم باسمن ها؟ یا کودتا پیروز میشه یا ...؟
همه اینا روی اینکه جنگ چطوری پیش میره خیلی بیشتر تاثیر داره تا قدرت جادوی سیاه یا احیانا جادوی کتیبه گل سوزان.
در مورد آخر هم من فکر میکنم حالا که بیش از دو سال هست که داستان رو کنار هم نوشتیم، حتما باید پایانش رو جوری در نظر بگیریم که واقعا از دید همه حماسی و جذاب باشه و وقتی به یاد این داستان میفتیم از چنین پایانی لذت ببریم. من فکر میکنم هیچ کدوم از ایده ها الان اون کشش رو ندارن. چه گشتن دنبال یه کتیبه ای که تا این لحظه اصلا جمله ای در مورد خیلی خاص بودنش گفته نشده، چه جادوی سیاه که نمیدونیم قراره چطور از پسش بر اومد.
البته حضور مرغ دانا و شیروز رو هم باید منطقی کنیم که توی قسمت های آخر قراره ازشون استفاده بشه.
و البته مشخصه که هر اقلیمی برای خودش یه پایان شخصی هم کنار گذاشته، اما لازم نیست که این پایان شخصی حتما پایان کلی رو تحت تاثیر قرار بده.