مهرنوش :برای من داستان های لیو و کلارا و همینطور سرنوشت جمیز بنت و داستان راجر پیر در نیروی دریایی ذخیره چیزهایی هست که باز مونده ولی برای دو مورد آخر قطعا و در مورد اول احتمالا فرصتی برای پرداختن بهشون نیست، برای آقا بهزاد هم سرنوشت ملکه هنوز نامشخص هست و اونم فکر نمی کنم جایی برای پرداختن بهش مونده باشه متاسفانه
مهرنوش به نظر من لازم نیست داستان داشته باشه همینکه بهش اشاره بشه این حس رها شدن داستان از بین میره. مثلا فکر کن یه جایی توی یه دیالوگ بفهمیم راجر توی فلان جنگ کشته شده یا یه جایی برنارد اشاره کنه چه بلایی سر مادرش اومد یا اون دختر کماندار بهزاد که اسمش الان یادم نمیاد و همه داستانها رو در همین حد کوتاه میشه جمع کرد اما بعضی داستانها که امکان داره بهتر بهش پرداخته بشه هم هست مثل قصه روسپی داستان بهزاد