۱۱:۳۷ ۱۴۰۰/۸/۲۵
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
ایده من
لابر وقتی کلود دید کلود میخواد بره اتان رو بیاره برای آینده اتان یه برنامه ای ریخت.
اینجا فرضمون اینه که خانواده مارگون یه نزدیکی خونی با یکی از قبایل تورداکس دارن
لابر با اون قبیله مکاتبه کرده و از کلود میخواد اتان رو از صحنه جنگ دور کنه ببره بسپره به اون قبیله
چیزی که تو فکر لابر و کلود بود: اگه ارتش متحد پیروز بشن و کلود زنده بمونه خودش میره میارتش و اگه زنده نمونه گلوری که پیش اتان مونده هر وقت که اوضاع رو مناسب دید برمیگرده اگر هم شکست بخورن اتان اونجا حداقل زنده میمونه
در طول داستان هم کلود به هیچ کس از ایده اش حرفی نمیزنه اگر بمیره هم باز به هیچ کس حتی سیمون نمیگه