منم داستان رو خوندم.
ممنون نوشان قسمت جذابی بود و فضای خوبی داشت، خوندنش راحت و لذت بخش بود
در مورد بحث های شکل گرفته هم کم و بیش با مهرنوش موافقم. حالا یه نفر کمتر بیشتر، اما باید مشخص کنیم که این گروهها اگه اینقدر بزرگ بودن دوتا مشکل پیش میاد.
اول که تیر زدن و تونستن فرار کنن، بعد اینکه کلود هر جایی که سرباز اولی رو فرستاد و اون دیگه برنگشت، باسمن ها متوجه شدن که چندتا جنگجو دارن اینجا یه کارایی میکنن، وقتی هم یه گروه حالا چه 3 نفره، چه 7 نفره برنگشتن هم شوک آخر به باسمن ها خورد.
اون تیکه آخر فرار اتفاقا خطرناکترین بخشش بود که به سادگی پشت سر گذاشتن، چرا پیگیرشون نشد کسی؟
داستان تایگریس و آذوقه هم فکر کنم هنوز لازمه.
در کل قسمت خیلی خوبی بود