۱۱:۱۶ ۱۳۹۴/۱۲/۴
#داستان_کوتاه_سوت
بنجامین فرانکلین در هفتسالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتادسالگی هم از یادش نرفت . *
پسرک هفت سالهای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود .
اشتیاق او برای خرید سوت به قدری زیاد بود که یک راست به مغازه اسباببازی فروشی رفت و هر چه سکه در جیبش داشت ،
روی پیشخوان مغازه ریخت و بدون آنکه قیمت سوت را بپرسد همه سکهها را به فروشنده داد . *
فرانکلین هفتاد ساله بعد برای یک دوستی نوشت :
سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آنقدر سوت زدم که همه کلافه شدن اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه شدن که برای یک سوت پول فراوان پرداختهام و وحشتناک به من میخندیدند .! *
اوقاتم عجیب تلخ شده بود و از ته دل گریه میکردم .
سالها بعد که فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه و شخصیت معروف
و جهانی شد هنوز آن را فراموش نکرده بود و میگفت : همینطور که بزرگ شدم و قدم به دنیای واقعی گذاشتم و اعمال انسانها را دیدم متوجه شدم .
بسیاری از آنها بهای گزافی برای یک سوت میپردازند .
بخش اعظم بدبختی افراد با ارزیابی غلط آنها از ارزش واقعی چیزها برای پرداختن بهایی بسیار گزاف برای سوتهایشان فراهم آمده است .
تردیدها و انتخاب ها ، اختلافات خانوادگی ، مشاجرهها ، بحث و جدال بر سر مسائلی که حتی ارزش فکر کردن ندارند .