یغما گلرویی در غم کودک شش ساله افغانی شعری را سرود.
تصویر ستایش قریشی، دختر شش ساله ی یک خانواده مهاجر افغانستانی که در منطقه خیرآباد ورامین تهران زندگی میکردند. او روز یکشنبه ۲۱ فروردین در راه خرید بستنی ناپدید شد. پدرش برای یافتش تمام محله را جست و جو کرد اما رد پایی از دختر خردسالش نیافت.. بپسر ۱۷ ساله همسایه ستایش را به خانه برده بوده و پس از تجاوز به او، با ضربات چاقو وی را به قتل رسانده و در وان حمام بر رویش اسید ریخته بود تا از بین برود اما چون جسد بهطور کامل از بین نرفت، از دوستش یاری خواسته بود. دوست وی با توجه به ابعاد جرم، ماجرا را با پدر خود در میان گذاشته و پدر هم با یکی از معتمدین محل به پلیس خبر میدهند. پلیس هم هنگام مراجعه به خانه، باقیمانده جسد ستایش را پیدا و قاتل را دستگیر میکند.
«شنل قرمزی»
می رفت بستنی بخرد.
اسکناس مچاله ای
در مشت کوچک و
هزار ستاره ی رقصان
در چشم های درشتش.
شنل قرمزی شش ساله ای
که هنوز
در خنده اش
دندان های شیری افتاده داشت.
می رفت بستنی بخرد.
با رنگین کمانی از شادی
در قلب بی قرار و
ترانه ای کودکانه
روی لبانش.
عابر معصوم جنگلی ناامن
که غریب کشی قانونش بود
و درندگان خوفناکش
به پایان خوش هیچ قصه ای
باور نداشتند.
می رفت بستنی بخرد.
عروس-بچه ی ترسخورده
در وانی از اسید،
با جیغ های مجروح ناشنیده در گلو و
چاک خونچکان چاقو بر تنش.
شنل قرمزی غمگینی
که راه برگشت را
برای همیشه گم کرده است
و بستنی نیمخورده اش
جایی در سکوت جنگل
آرام،
آرام
آب می شود. //
یغما گلرویی