۱۹:۲۷ ۱۳۹۵/۶/۱۰
همش خوب بود بجز
"سلطهجوها تابع جمع هستند"
معلومه که طرف با سلطه جو ها نرفته مسافرت
خانم یع بار ما با برو بچ پاشدیم بریم شمال ....من و رفقا و ممد
تو ماشین ...صدای ضبظ ماشین رو کم می کرد همش ...من اون موقع فهمیدم سلطه جو ءه :)
بعد رسیدیم ویلای بهروز ینا ....خوب همه خسته بودیم ...رفت رو مبل لم داد ....اون موقع هم فهمیدم سلطه جو ءه :)
خلاصه بعد از این که صبحانه رو درست کردیم ...آقا اومد نشست سر میز و خورد و باز رفت لم داد ...باز هم فهمیدیم چیه ؟؟!!...سلطه جوءه
گفتیم بریم جنگل ...گفت نه میریم دریا ...خلاصه از ما گفتن از اون هم دریا ...واسه اینکه رفاقت بهم نخوره ...رفتیم دریا
لب دریا ...جاتون خالی جوج زدیم و باز آقا مثل سلطان بیشه ...باز لم داد ..این بار رو ماسه ها ...
خلاصه اون روز شب شد ...آقا زخم بستر گرفته بود از بس لم داده بود
من دیگه کلافه شدم ...گفتم بهروز این داره منو کلافه میکنه ...کلان دستگاه گوارشه ...یعنی تو کار هضمه :)
بهروز گفت جان محسن منم کلافه شدم ...داش فری (فرزاد )و میثم هم همین نظر رو داشتن
خلاصه ...فرداش با هزار زور رو زحمت رفتیم جنگل ...اقا باز لم داده بود ...بعد از ناهار ...یکی یکی جیم زدیم رفتیم
پیش ماشین ...سلطان جنگل رو تو جنگل گذاشتیم رفتیم لب دریا ...جاتون خالی کلی والیبال زدیم و شنا ...
شب که شد رفتیم خونه ...دیدیم سلطان پشت در نشسته ...اقا جواب سلام و نمیداد
گفت منو چرا قال گذاشتین ...گفتیم باور کن فک کردیم عقب ماشین باز لم دادی :)
هیچی دیگه ..وسایل شو ورداشت ...اومد که بره ....بهش گفتم نرو ولی آدم باش ...یزره فک کرد و نرفت :)
دیگه سلطه جو نبود ...دمکرات شد :)
فک کردی پسرا مثل دخترا هستن قهر کنن ...:)