او یک زن
قسمت یازدهم
چیستا یثربی
گفت:سلام....
گفتم: سلام.از خشم؛نفس نفس میزدم.
گفت : بشین خانمی...
و آرامش داشت....
قلبم میطپید..هرگز آن طور طپش قلب را تجربه نکرده بودم ؛نشست.
گفتم: این دختره ؛منو میگه؟...روی من اسم زشت گذاشته؟! مگه من چیکارش کردم؟!
گفت:ولشون کن! منشیای بیکار اینجان؛ هیچ کاری ام بلد نیستن؛ جز مسخره کردن و حرف مفت زدن...چون فامیلیم؛ نمیتونم فعلا بیرونشون کنم!...
هنوز نفس نفس میزدم.اگر نیکان جلویم را نگرفته بود؛ دوست داشتم همه شان را به حد مرگ بزنم.
نیکان ؛ عطر خوشبویی زده بود.
گفت :نه! خدا رو شکر ؛ بتون ساخته این ایام.....! چقدر فرق کردید از دفعه پیش تا حالا !
نشستم.سعی کردم جلوی نفسهایم را بگیرم.درد شکم باز شروع شد....
با خودم گفتم :نه! بمیرم دیگر جلوی او قرص نمیخورم؛ وگرنه فکر میکنه موادی؛ چیزی هستم!
گفتم :راستی گفتین با من امری دارید ؟
گفت: بله ؛ تو رزومه تون دیدم چند تا مقاله ی خوب سینمایی ترجمه کردید.میخواستم باهم کار کنیم. اگه راضی باشید؟
گفتم :منشی اینجا بشم؟ کنار نی نی؟
گفت: من یه طرح خوب دارم؛ دو تام نویسنده ؛شمام خوش فکری!.... حس کردم ایده های زیادی داری.یه تیم میشیم.اول فیلمنامه؛ بعدم فیلمو میسازیم.
گفتم :ببخشید حقوقش چقدره؟ کاغذ قراداد سفید را مقابلم گذاشت.
گفت:هر چقدر خودت میخوای بنویس.بستگی به وقتی داره که میذاری.
گفتم ؛ من کلا کارم خوبه.نرخم بالاست!
باز زد زیر خنده.سعی میکرد خنده اش را کسی نشنود.
گفتم:شما چرا هی میخندی؟ تو فیلماتون خیلی بد اخلاقی!...
گفت: تو یه جورعجیبی حرف میزنی.انگار اینجا بزرگ نشدی؛ آدم فکر میکنه داره با یه بچه حرف میزنه! بتون برنخوره ؛ من که خوشم میاد؛
گفتم : پس رقم با من؛ آره؟ جای رقم دستمزد را خالی گذاشتم.فقط سنم را نوشتم.اردیبهشت هفتاد...
گفتم:مثل چک سفیدشد! چند جلسه که اومدم؛ اگه خوشم اومد؛ رقممو میگم، وگرنه میرم.
گفت:راستی یه امانتی داشتم؛ پاکتی از کشویش در آورد.
گفت:یه هدیه ی ناقابله برای اون محیط بانه؛ میدونم چه شغل سختی دارن اینا. میخواستم خودم بدم.اما نمیشناختمش؛ درستم نبود. اگه اینو پدرتون لطف کنن؛ به عنوان هدیه؛ بهش بدن؛
گفتم:آقا سهراب قبول نمیکنه؛ از طرف پدرمم قبول نکرد.
گفت: شما بدین پدرتون؛ شایدم قبول کرد.
به من خیره شده بود؛ یک لحظه خجالت کشیدم.
گفتم:دیگه باید برم!
گفت:اولین جلسه؛ فردا باشه؟
گفتم: نه، من یه دوستی دارم؛ در واقع معلممه.من متناشو تایپ میکنم؛ اونم آلمانی یادم میده. میخوام اول یه مشورتی باش کنم...
گفت:نویسنده ست؟
گفتم: بله.میشناسید."چیستایثربی"!
نشست!انگار دوش آب سرد؛ رویش گرفته بودند.
گفت: ببین! فیلمنامه فعلا منتفیه...ولی میخوام بیای دفترخصوصیم. فردا! یه چیزی میخوام بت بگم.... مهمه ؛ خیلی....اما به چیستا فعلا چیزی نگو.باشه؟ یه رازه!
راز بین من و تو! نمیدانم عطر کداممان گیجم کرد
که گفتم :باشه!
چیستا یثربی