خانه
38.7K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۷:۱۵   ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن


    قسمت سی و دوم
    چیستا یثربی



    نیکان به من خیره شد ؛ ترسیدم....
    گفتم : مثلا چه کاری؟!
    گفت : تو دختر باهوشی هستی.
    گفتم : خب ؟
    گفت : صبح ما رو اینجا پیدا میکنن!
    خودتم میدونی! سهراب یا اون دوستت چیستا ؛ با هلکوپتر هم شده ؛ خودشونو به ما میرسونن... ؛
    گفتم : خب چه بهتر! تو به کمک احتیاج داری، شاید من تنهایی نتونم!...
    گفت: گوش کن نلی! من دوستت دارم ؛ اما هنوز عاشقت نیستم ؛ یعنی عاشق هیچکی نیستم !... بعد ازرفتن پدر ؛ یه جورایی؛ عشق؛ تو وجود من، مرد !
    گفتم : خب،پس چرا بم پیشنهاد ازدواج دادی ؟!
    گفت : الان نپرس ! فقط با من بیا !
    گفتم : کجا ؟
    گفت : پیش عاقد ده؛ یا میگم؛ پسرش بیارتش اینجا ؛ با چند تا شاهد خونگی خودشون ؛ همین نزدیکن...اون عقدمون میکنه؛ قبل از اینکه اون دو تا رفیق دیوونه ت برسن یا علیرضای لعنتی ؛
    نلی؛ دل من ؛ تو عشقو یادم بده! بذار اول عروسی کنیم، بعد بم بگو عاشقی چیه؟
    گفتم: چرا من؟!
    عصبانی شد:صد بار گفتم هی سوال نکن !
    زود ؛ کنترل خودش را به دست آورد؛ تو دختر با معرفتی هستی ؛ قیافه تم دوست دارم.شیطون و لجباز... خل بودنتم قشنگه! من تو بد باتلاقی افتادم ؛ فقط یه ازدواج میتونه منو نجات بده ؛
    دخترای زیادی دور منن! میدونی؛ ولی من تو رو انتخاب کردم؛ چون مستقلی ؛رنج کشیده ای
    ننر و مادی نیستی!
    فقط بگو آره! فردا که بیان ؛ مطمین باش نمیذارن! نه دوستای تو ؛ نه دوستای من!.....

    به چشمهایش نگاه کردم ؛
    چرا دوستش داشتم؟! صداقت ؛ کودکی و بدجنسی را با هم داشت....اما درد کشیده بود !

    دلم را زدم به دریا : من با تو حس خوبی دارم؛ حس داشتن یه دوست؛ اما نه شوهر هنوز ! باشه؛ ولی منم شرطایی دارم؛ هم اجازه ی طلاقو باید به من بدی؛ هم تا وقتی من اجازه ندادم؛ به من دست نمیزنی!
    گفت: باشه ؛ مهریه ام چک سفید امضاء....
    خوبه؟ دیگه چی؟ فقط عجله کن! میترسم یه دفعه ؛ یکیشون با بالن خودشو برسونه !
    گفتم: هر چی الان گفتم، قبول میکنی؟ قول؟
    گفت: قول مردونه!
    گفتم: نه؛ از مردونه ؛ زنونه ش خیری ندیدیم ؛ همه رو مینویسیم؛ امضا با اثر انگشت!
    گفت:مگه قانون مجلسه؟ گ
    فتم:مهمتر از اون! حالا این عاقدت کجاست؟
    گفت: دارم بش زنگ میزنم. گوش کن! به هیچکس نمیگیم! حتی به دوستت چیستا ؛ یا سهراب ؛ یا حتی خونواده ت!... اونا میدونن دخترشون درستو از غلط تشخیص میده...
    این یه رازه ؛
    حتی علیرضا نباید بفهمه؛ هیچکی! خبرنگارا؛ مردم ؛ این فقط راز قلب ماست! عاقدم قابل اطمینانه.

    گفتم: باشه: فقط نمیفهمم چرا انقدر عجله ای و یواشکی؟ گفت: تو دردسری افتادم که راه حلش ازدواجه...ولی بی سر و صدا...
    به هیچ دختری جز تو اعتماد ندارم ، اونا سریش میشن ؛ واسه پول؛ تیپ یا شهرت؛ دورم میپلکن؛ تو خودتی.... حست واقعیه ! تو ....نمیفهمی چه گنجی هستی دختر ! گفتم : این دردسر تو ؛ دامن منم میگیره؟!
    گفت : نه؛ مربوط به منه؛ ولی هر دو باید رازدار باشیم.

    اسممون امشب میره تو شناسنامه ی هم ؛ تو دختر مستقلی هستی. مطلقه ای؛ اجازه ت دست خودته؛

    اما فقط من و تو باید بدونیم که زن و شوهریم،
    نه هیچکس دیگه! خب؟!....



    چیستا یثربی

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۱۱:۴۷
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان