۱۷:۳۸ ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
او یک زن
قسمت چهل و یکم
چیستا یثربی
تمام روز ؛ نه سرما بود و نه درد...غم هم نبود.فقط حس کردم تنم خواب رفته است و به زحمت میتوانم از جایم بلند شوم! کاش زندگی ؛ همیشه همینگونه بود....ولی نبود.زندگی رنگهای مختلفی داشت...از چاله ی برف ؛ تا کلبه نیکان راه زیادی نبود.اما به نظرم سالهای نوری طول کشید تا به کلبه رسیدیم.
علیرضا ناهار را آماده کرده بود و خودش داشت میرفت؛ بعد از مدتها احساس گرسنگی شدیدی کردم. تمام غذایم را تمام کردم ؛
شهرام با علاقه ؛ به غذا خوردنم نگاه میکرد.گفت: غذا خوردنتم با بقیه ی آدما فرق داره...میبلعی ! نمیخوری!
با دهان پر؛ لبخند زدم. راست میگفت؛ علیرضا کوله پشتی اش را برداشت و خداحافظی کرد؛ شهرام تا دم در ؛ با او رفت...
چیزهایی پشت در زمزمه کردند که نشنیدم و نخواستم بشنوم...
گفتم: ظرفها رو میشورم...در حال شستن ظرفها بودم که در زدند! من و شهرام ؛ و لحظه ای نگرانی در نگاهمان....
گفتم:من باز میکنم.سهراب بود.
گفت: ببخشید...ولی من و آقا شهرام؛ شرطی داشتیم. علیرضا هنوز مجرم محسوب میشه؛ شرطمون این بود که تو رو از اینجا ببره تا منم رضایت بدم. خودش رفت! ولی تو چرا موندی؟! هواشناسی باز احتمال برف و بورانو برای منطقه داده! بودن نلی خانمم اینجا امن نیست...تو قرار بود برگردی! حالا نلی خانمم آوردی اینجا؟
شهرام گفت:ببین یه قرارداد کاریه؛ فقط همین! علیرضام فرار نمیکنه!
هم دیه میده؛ هم هر وقت صداش کنید میاد ؛ اون مست بود و جریان تصادف اون شب ؛ خودت میدونی عمدی نبود!
سهراب گفت: به هر حال؛ با چیزایی که دیدم و شنیدم ؛ دیگه صلاح نمیدونم نلی خانم اینجا باشه.ایشون میتونن برای فیلمبرداری بیان...اما مواقع دیگه تو اتاق من اقامت میکنن.من شبا عادت دارم کشیک بدم؛ نمیخوابم...نلی خانم لطفا!...به شهرام و بعد به سهراب نگاه کردم.یکیشان همسر قانونی من بود و دیگری مرد خوبی که نجاتم داده بود...
گفتم :اخه شاید مجبور شیم راجع به فیلمنامه حرف بزنیم ؛ من نمیتونم هی بیام و برگردم تو این برف!...سخته!
گمانم آقای نیکان؛ تبش قطع شده و کاری به جز صحبت درباره ی فیلم با هم نداریم ؛
سهراب گفت: ولی آدم باید سر قولش بمونه.ما اجازه دادیم علیرضا سپندار ؛ به قید ضمانت آزاد شه؛ به شرطی که شهرام نیکان ؛ فعلا بساط این فیلمو جمع کنه و برگرده تهران !
شهرام گفت: خب حالا برنمیگردم! زندانم میندازید؟ لوکیشن برف لازم داشتم و خدا رسوند ؛ اگه برنگردم چیکار میخواین کنین؟ علیرضا رو میگیرین؟ اشکال نداره.خودش دو تا وکیل خوب داره!
سهراب لحظه ای عصبی شد.گفت:حیف که دستت شکسته...وگرنه میگفتم چیکار میکنم... آدمی که به دروغ به همه بگه ترنسه ؛ معلومه یه ریگی تو کفشش هست...
چیستا یثربی