۱۸:۵۷ ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
او یک زن
قسمت پنجاه و سوم
چیستا یثربی
شهرام گفت : گفتم که...شما کادوتو دادی بانو !...حالا ادامه بده !
به موقعش میگم کادویی که بم دادی چی بود!
چیستاگفت : دیگه فکر کنم بسه! من دیگه بیشتر از این نمیتونم بگم...
گفتم : تازه رسیدیم جای حساسش چیستا جون..!
شهرام جلوی در وایساده؛ نمیذاره تو بری بیرون ! بگو دیگه چیستا!
گفتم: نلی جان ؛آقای نیکان و من، چهار ساله بعد از اون ماجرا همو ندیدیم ؛ لطفا کمکم کن نیکان ! نمیتونم همه شو تنها بگم ؛ تو میدونی چرا!
نیکان گفت:برو؛ بات میام...
چیستا گفت: شهرام نیکان؛ جلوی در وایساده بود ؛ رفتم جلو ؛ خوب میشناختمش ؛ نه اهل خشونت بود ؛ نه اذیت! شیطنت میکرد؛ ولی احترام منو داشت؛
بش گفتم: برو کنار ؛ من آژانس بگیرم برم ؛ تو هم یه دوش بگیر بخواب! بوی ماهیاتو گرفتی!
گفت: جون من ؟
و شروع کرد زیر پیراهنی اش را بو کردن! گفت:درسته ازت کوچیکترم ؛ ولی همیشه فکر میکنم هم سنیم. رنج آدما رو همسن میکنه؛ ببخش اگه...
داشت حرف میزد که یک نفر با لگد به در زد...در قفل نبود ؛ شهرام، پشت در بود؛ با صورت روی زمین افتاد... فکر کردم صورتش له شد!
علیرضا مثل یک جانور وحشی ؛ آنجا ایستاده بود و آماده حمله به من بود !....نمیدانم چه فکری کرده بود!
من و شهرام در اتاق خواب؛ ساعت سه نصفه شب؟ تنها ؟!
هر چه بود یاد مراسم گاو بازی افتادم!...
پارچه ی قرمزی نداشتم؛ جلوی این گاو بزرگ وحشی بگیرم!
به طرفم حمله ور شد؛ گردنم را گرفت ؛ شالم افتاد!
داد زدم: چه مرگته تو ؟ دارم خفه میشم !
گفت: تو اتاق خواب من چیکار میکنی ؟!
گفتم : اینجا اتاق شهرامه؛ خواست ماهیاشو نشونم بده ؛
گفت: که خواست ماهیاشو نشونت بده؟من نشونت میدم!
مرا عقب عقب با موهایم ؛ به طرف آکواریوم برد ؛
شهرام داد زد : ولش کن علیرضا ؛ من ازش خواستم بیاد ؛ علیرضا گفت؛ تو غلط کردی! مگه نگفتم از این زنیکه ی موذی خوشم نمیاد؟...عاشقته..آره ؟؟؟!!
اون بد عنقیاشم اداست؟...چنون عاشقی یادش بدم ؛ بره تا آخر عمر گلابی بچینه ؛ به جای روانشناسی جوونای خوش تیپ مردم !....
سر مرا به شیشه آکواریوم کوبید! دیوانه شده بود. خواستم از پنجره باز فرار کنم ، یادم افتاد ؛ طبقه بیست و سوم هستیم !
دست مرا گرفته بود و پیچ میداد : میخوای ماهی ببینی؟ الان کله تو میکنم اون تو ببینی!
شهرام رو به نلی گفت: علیرضا دیوونه شده بود؛ میدونستم دیر بجنبم ؛ حتی ممکنه چیستا رو خفه کنه ! داد زدم: علی میکشیش!
گفت:دیه شو میدم!
مگه از اول نگفتم با این زنیکه درددل نکن! این جور زنا ؛ شیطونم درس میدن! کثافت... !
روی صورت چیستا تف انداخت....
طفلکی چیستا ترسیده بود...نمیدونست این چرا یه دفعه انقدر وحشی شده!
سعی میکرد ازخودش دفاع کنه ؛ ولی زورش به علیرضا نمیرسید؛ بد جوری باصورت خورده بودم زمین؛ اما بلند شدم ؛ رفتم طرف علیرضا ؛ داشت دست چیستا رو میپیچوند ؛ فحش میداد ؛
چیستا ضعیف بود ؛ نفسش گرفته بود؛ حتی نمیتونست داد بزنه.
محکم لگد زدم پشت کمر علیرضا ! دست چیستا از دستش ول شد؛
داد زدم: فرار کن چیستا؛ زود باش! چیستا نرفت! انگار نگران من بود؛
داد زدم: این دیوونه شده؛ برو ! زود باش !
چیستا گفت: آخرین چیزی که دیدم ؛ علیرضا بود که محکم لگد زد تو شکم شهرام ؛ پرتش کرد طرف آکواریوم !
آکواریوم افتاد؛ باشهرام و ماهیاش...آب، خون؛ خونابه ماهیا...سوگلی حرمسرای شهرام ؛
ماهی رنگین کمونی با دهن باز....روی زمین...
پایین و بالا ؛
بوی مرگ...
دویدم بیرون !...
چیستا یثربی