خانه
38.6K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۷:۲۰   ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن


    قسمت نود و سوم
    چیستا یثربی



    گفتم:شهرام بیداری؟
    _اوهوم !

    گفتم : تو بودی تو خواب بام حرف میزدی؟
    شهرام باچشمان بسته گفت:  حواسم نبود خوابت برده ! 

    گفتم: تا صبح کابوس دیدم !
    نوید کی بود؟  گفت: یه بنده ی خدا ! خدا رحمتش کنه...

     گفتم:   چرا به اون بچه ها کمک کرد؟  مگه نمیدونست مهرداد و دارو دسته ش ؛  دیوونه ان؟

    گفت:  چرا میدونست؛  کس دیگه ای نبود ! گاهی باید انتخاب کنی!  باید ؛ زندگیتو قمار کنی ؛ مثل شبنم  !

    شاید برنده شی  ؛ شایدم نه!

    گفتم: یادته تو بیمارستان گفتی ؛ بیا از اینجا فرار کنیم  ؟!
    حالا من میگم  ؛  دیگه هیچکدومشون برام ؛ مهم نیستن !  حتی پدر مادر واقعیم !   اگه دوستم داشتن  ؛ تاحالا پیدام کرده بودن....


    میخوام بریم یه جای دور!   قبلش از پدر مادری که بزرگم کردن ؛ خداحافظی میکنم ؛ گرچه ؛ همیشه  ؛ انقدر درگیرن؛ که شاید اصلا غیبت منو  یه لحظه هم حس نکرده باشن!

    شهرام گفت:الان نمیشه بریم !

      گفتم :  چرا؟! 

    گفت:   بچه گیام  ؛ به مادرم قول دادم ،خواهر کوچیکمو بذارم تو بغلش!   الانم حس میکنم ؛  باید یه جوری به قولم وفا کنم !
    گفتم:، خواهرت که  مرده!  سقط شده!

    گفت:  آره....ولی ممکنه تو حامله باشی! و بچه مون ؛  به دنیا بیاد ؛  اگه دخترت شکل خودت باشه!....

    گفتم  : بسه!  پس برای این ؛ انقدر عجله داشتی بامن عروسی کنی؟!   قبل از آمدن چیستا و سهراب؟!

      برای مادرت؛ یه دختر کوچولو میخواستی؟!    میخوای بچه مو بدی به اون؟

    چون من شکل مادرت بودم ؛ انقدر سریع بام عروسی کردی؟!

    پیشانی ام را بوسید و گفت:نلی خل؛  عاشقتم!....   خودتم ؛ میدونی..... ولی گیریم که بچه رو ببینه ؛ یا یه دقیقه بغلش کنه ؛  و فکر کنه بچه ی خودشه  ! بده یه پیرزن دم مرگو ؛ شاد    کنیم؟!   اونم چند دقیقه ؟....

    کسی  که هیچوقت  ؛ هیچی تو زندگیش  نداشته؟!

    گفتم،،:   باشه!..ولی  من میخوام از اینجا برم !  دیگه از همه چیش میترسم ؛   از کمد دیواری  ؛ از در ؛  که یه دفعه میشکنه   ؛ و یکی میاد تو!.. از آدماش ؛   جنگلاش  ؛ برفش که گاهی، مثل خون ؛ قرمز میشه!

      صدای جیغ زنا  ؛ تو غروبای برفی جنگل.....فکر میکنم ؛  همه جا ؛   یکی ؛ مرده یا زنده داره ما رو میپاد !

     ما اینجا هیچوقت خوشبخت نمیشیم ! هیچوقت!

      در  زدند ؛ شهرام گفت:  حتما  علیرضاست!  بازمیکنی عزیز؟

    شالم را سر کردم   ؛  پشت در ؛  مشتعلی ایستاده بود! لبخند زد ؛   گفت :   سلام شبنم خانم  ! 

     گفتم:  من اسمم ؛  نلیه!    گفت: مهتاب خانم بودید که!    باز اسم عوض کردین؟  به حاجی گفتم ؛  مهتاب خانم ؛  چرا نمیذاره اسم خودشو بگیم؟!   چرا میگه شبنمه؟!

    گفتم: وا  !  خب در خطر بوده ! و  خواهر خونده شو ؛ دوست داشته! برای همین ؛ اسم اونو ؛ رو خودش میذاره...هنوز اون ایام ؛ از شبنم ؛ بیخبر بوده!.....

    گفت:  منم عاشق  خودش بودم ؛  عاشق مهتاب  ؛ یا همون که ؛ شبنم صداش میکردن ؛    موهای فرفری بلند داشت  ؛ مثل شما...مادر شهرام  کوچولو !

    رفتم خواستگاری پیش حاجی سپندان بزرگ!

    !گفت: مهتاب خانم ؛  عزادار شوهر  اعدامیشه!  دیگه این حرفو نزن !


    دلم شکست ولی خوش بودم که گاهی  ؛ اینجا ؛ تصادفی میبینمش !  مباشر حاجی بودم...همیشه عاشقشم!  جونمو براش میدم....


     اما اون زن طبقه ی بالا ؛   حالش خیلی بدتر شده....
      گفتم  :  کیه؟  

    گفت: نمیدونم  !  صورتشو میپوشونه  ! فقط جیغ میزنه.....

    گریه میکنه! میترسم یه بلایی سر خودش بیاره ؛   من غذاشو میدم ؛ حاجی گفته مراقبش باشم...حاجی کوچیک !  

    به مشتعلی گفتم  :  زنه  ؛  مادر مهتابه؟
     گفت:  نه!  اون خدا  بیامرز که چند ساله مرده....اون طفلی صداش در نمیامد .....  

    این زن ؛ خطرناکه!

    گفتم: شهرام این چی میگه؟!   زن هیولا واقعا به تنفروشی افتاد؟  الان کجاست؟! دخترش چی شد؟

    گفت:بله! به درموندگی افتاد!...انگار تقاص گناه مهرداد دیوونه رو؛ اون پس داد! زن بدبخت.... زود افتاد؛ زمینگیر شد و مرد؛ از بچه شم خبری ندارم؛  به هر حال؛  تو نوه ی اونا نیستی!

     مشتعلی گفت :  ولی  این زنه ؛شبا تو رو صدا میزنه..میگه :نلی؛ نلی....!

    با وحشت گفتم  : منو ؟!  ازکجا میشناسدم؟! شهرام تو میدونستی؟!
    گفت :نه!  نمیدونم کیه؟فکر میکردم  حاج آقا ؛  از رو ترحم ؛  از تو خیابونا پیداش کرده و ازش نگهداری میکنه ! مال موقعی بود که من دیگه ؛از این ده رفته بودم...اهل کنجکاوی هم نیستم...مشتعلی گفت:  میشنوی؟!  انگار باز داره میگه  :  نلی!  ترسیدم! گفتم  : شهرام بریم ؛  خواهش میکنم ! همین الان!.....



    چیستا یثربی

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان