نار و نگار 🍁
(قسمت اول)
ظهر بود.
خروس نگار رو بوم بالاي ناودوني گردن اينور و اونور ميكرد و زير لب غر ميزد.
آقام جلدي از پشت خَر پشته اومد بيرون و دو دستي جهيد روش ،طوري كه يه هوا جلوتر ميومد از بالا ميافتاد رو انار كنج حياط.
تو حياط دم حوض آقام و اشرف زن آقام واستاده بودن و خروس نگار تو بغل آقام بود.چاقوي كهنه زنگ زده آشپزي زن آقام و بعد آسه آسه اومدن از پله ها رسوندم به آقام.
يه نگاه اينور و يه نگاه به آفتاب وسط ظهر تو آسمون كرد و يه بسم الله گفت و خروس نگار و گذاشت رو زمين جلو پاي زن آقام و طوري كه به شيكم ورقلمبيدش نگاه ميكرد چاقو رو كشيد رو حلق خروس نگار و زير لب گفت كاكل زري باشه انشالله اشرف خانم ،اشرف زن آقام هم خَر كيف شد. چشمم و دوخته بودم به پاهاي خروس نگار كه داشت مثل چنگك زمين سيماني كف حياط و خش ميداد كه زنگ بلبلي خونه صداش در اومد.
نگار بود،خواهرم با كيف مدرسه كوچيك و خاكي و يه مشما آشغال سبزي واسه خروسش.
بابك لطفي خواجه پاشا
(تابستان نود و پنج)