خانه
46.5K

رمان ایرانی " نار و نگار "

  • ۰۱:۳۴   ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    نار و نگار 🍁

    قسمت چهل و یكم



    لادن یه نگاه به اسی كرد و رفت پیش ملكه خانم، كمی به چشماش نگاه كرد و بعد رفت و بسته پول رو ورداشت و آورد داد به ملكه خانم و گفت:
    - سعی كنید زیاد واسه عیاشی مردها پول خرج نكنید، خطرناك می‌شن.
    - لازم باشه، خرج می‌كنم.
    - من نمی‌خوام باعث بدبختی جلیل بشم.
    - یه بار دیگه اسم پسر منو بیاری، دك و دهنتو جر می‌دم.
    - پسر شما بود كه اول اومد طرف من.
    - الان داغه، خره، بی‌شعوره، دو سه سال دیگه كه آتیشش خوابید و یه بچه و كلی بدبختی ریخت سرش، تازه چشمش وا می‌شه. دختر خانم، زندگی سخته. این زندگی كه شما می‌كنی زندگی نیست، بدبختیه. تا شما توالت فرنگی رو ببینی، ده تا كفن پوسوندی. تو وان دراز بكشی، هول می‌كنی. پسر من با پول و آرامش بزرگ شده. نمی‌تونه با گدا گودورها وصلت كنه. حرف آخر، اگه جلیل رو حرفم حرف بزنه و بیاد تو رو بگیره، هر جفتتونو می‌كشم. شیر فهم؟!
    - كاش نمی‌ذاشتی بیاد لای این گداها!
    - تقصیر این بابای علافشه كه نتونسته تربیتش كنه، لات شده، اوباش شده، می‌یاد پایین شهر واسه شرخری.
    - الان خیلی وقته شرخری نمی‌كنه.
    - حتماً به خاطر شما آدم شده!
    - خیالتون راحت، من قرار نیست با جلیل ازدواج كنم.
    - خیلی زرنگی!
    - من خواستگار دارم، اوناهاش.
    لادن برگشت و به اسی اشاره كرد، اسی هم كه كلی لذت برده بود، یه قهقهه زد و گفت:
    - ما مخلص شما هم هستیم.
    - این منو می‌خواد، می‌گیرتم.
    - معلومه كه می‌خوام،لادن خانم لب تَر كنه، با اسب سفید می‌یام سراغش.
    لادن رفت سمت ملكه و طوری كه انگار حرف‌های اسی رو با نگاه و جسارتش تایید می‌كرد، گفت:
    -خیالت راحت.
    ملكه خانم كمی به صورت لادن نگاه كرد و گفت :
    - ولی خوشگلی! وقتی دست از سر جلیل ورداشتی، یه سر بهم بزن شاید واست یه كار سراغ داشتم.
    ملكه خانم رفت سمت در و قبل از بیرون رفتن واستاد و گفت:
    - این درسته، آدم باید به آدم بیاد، گوش كن آقای كفترباز، خرج عروسیتو خودم می‌دم، خرج عطر و آرایش زنت هم می‌دم، فقط نذار این دختر نزدیك جلیل من بشه. بریم كمال.
    - چشم خانم، بریم.
    ...
    فردا ظهر وقتی داشتم می‌رفتم سر كار، اومدم تو حیاط و كفشامو پا كردم و اومدم راه بیفتم كه لادن صدام كرد و گفت:
    - شاه‌پسر، یه شعر تازه نوشتم. بخونم؟
    - كار دارم.
    - می‌خوام برم زن اسی بشم. به نظرت بده یا خوبه؟
    - تو هم مثل آقام تاس می‌ندازی؟!
    - اسی هم دوسم داره، نداشت كه این‌قدر پاپیچم نمی‌شد.
    - خود دانی.
    - جلیل تیكه‌ی من نیست.
    - گفتم خود دانی.
    - راستی محمد، هنوز از من دلگیری؟
    - نه.
    - تو حیفی شاه‌پسر، حیفه كه عاشق من باشی، پاسوز من بشی، من گاو پیشونی سفیدم، شهره شادآبادم. تو حیف بودی. دلخور نباش. اتفاقاً تازگی‌ها خیلی هم تودل‌برو شدی. مردتر شدی، ولی دل خودتو واسه امثال من نلرزون.
    لادن بعد از رفتن ملكه خانم خیلی بگو بخندتر و شوخ‌تر شده بود ولی رنگ به رخسار نداشت و بیش‌تر وقت‌ها واسه خودش می‌خندید، همش ترانه‌های شاد و كوچه بازاری می‌ذاشت و باهاش می‌رقصید یا بلند بلند می‌خوند. همش الكی خوش بود. این رفتارش چند روزی طول كشید تا یه روز صدای داد و بیداد فاطی خانم بلند شد.
    من و نگار دویدیم تو حیاط . لادن داشت از پنجره با اسی حرف می‌زد و فاطی خانم هم جفتشونو گرفته بود به باد فحش و دری‌وری.
    حرف‌های نگار و مهلقا نتونست رفتار لادنو نسبت به اسی عوض كنه. نگار همش از گذشته می‌گفت و مهلقا از آینده‌ی زشت و اذیت‌كننده‌ی لادن در كنار اسی، ولی گوش لادن به این حرف‌ها بدهكار نبود.
    آخر سر كار خودشو كرد. اسی و مادرش باز گل تو بغل و شیرینی به دست اومدن واسه خواستگاری و این بار بدون هیچ بحث و دعوایی، لادن رسید به اسی، ولی می‌شد فهمیداسی ارزش عروسی مثل لادن رو نمی‌دونست.
    ...
    همه چیز خیلی آروم و بی‌صدا جلو می‌رفت و لادن مثل گوسفند قربونی داشت می‌رفت مسلخ. انگار تو خواب كامل داشت با اسی ازدواج می‌كرد و كاری هم از دست كسی بر نمی‌یومد.
    تو حیاط همسایه‌ی اسی‌اینا یكی دو تا ریسه‌ی رنگی زدن و چهل پنجاه تا صندلی چیدن و و یه جشن نقلی راه انداختن. اسی با چند تا از رفیقای بی‌مزه و نچسب خودش مست كرده بودن و می‌رقصیدن. من و دو سه تا از دوستام و عطا بیرون خونه وایستاده بودیم و مراسم عروسی دختر جذاب و زیبای محله رو نگاه می‌كردیم.
    نیم ساعتی نگذشته بود كه نگار و مهلقا، لادنو از آرایشگاه آوردن. بعد از این‌كه رسیدن دم خونه، نگار كه بغضش تركیده بود و داشت اشك چشمش رو پاك می‌كرد، رفت سمت خونه. شاید تحمل فروخته شدن لادن به جبر محیطش برای نگار هم مثل من سخت بود. هیچ‌وقت چیزی بدتر از این نیست كه شاهد یه قتل باشی و نتونی جلوشو بگیری. برای آدم‌هایی مثل لادن، خیلی سخت بود. اون‌ها عشق رو می‌شناختن ولی هنوز تعبیر و معنی درستی ازش نکرده بودن.

    بعد از كلی بزن و برقص و سر و صدای خانوم‌ها، بالاخره عاقد رسید و عروس اومد تا بره تو خونه‌ی اسی و عاقد عقدشون كنه. یكی دو تا ماشین بوق زدن و بدون این‌كه كسی با شور و شوق دنبالشون باشه. عروس رو بردن تو خونه. اختر خانوم مادر اسی، یه نلبعكی گذاشت دم در و لادن با پاشنه زد بهش ولی نشكست. یكی دیگه زد، نشكست. اسی بر گشت و به لادن گفت:
    - محكم بزن، قر نده.
    - قر نمی‌دم، نمی‌شكنه.
    - چون مادر من گذاشته، نمی‌شكنه.
    - نمی‌شكنه دیگه! چرا گیر می‍دی؟ ول كن این دری‌وری‌ها رو.
    تا اینو گفت،اسی كه هنوز كمی مست بود، با كف دستش یه سیلی افسری زد به صورت لادن.
    تا یكی دو دقیقه هیچ‌كس حرفی نزد و بعد یكی دو تا از دوستای اسی اومدن و آروم كردنش، ولی لادن به این‌ور و اون‌ور نگاه كرد. نه پدری بغلش بود، نه برادری، نه فاطی خانم كه قسم خورده بود عروسیش نمی‌یاد. هیچ‌كس نبود و به خاطر همین نه گریه كرد، نه حرفی زد، نه شكایتی كرد. وقتی خواست بره تو خونه، برگشت و نگاهم كرد. دیگه صبرم ته كشید. تندی رفتم جلو. كمی مونده بود بهش برسم، واستادم و گفتم:
    - مبارك باشه لادن.
    - مرسی شاه‌پسر.
    بعد بر گشتم به اسی گفتم:
    - خوش‌تیپ، یه كم آدم باش.
    - با منی؟
    - نه، با عمه‌اتم.
    اسی اومد جلو و من هم رفتم جلوتر، بعد یه نگاه به رفیقام و رفیقاش كرد كه بیش‌تر آش و لاش بودن و رفت عقب. كمی به هم خیره شدیم تا اختر خانم اسی رو صدا كرد که بره تو خونه واسه خطبه‌ی عقد. اول كمی خودشو عین زن‌های شهر نو لوس كرد، بعد از نیم ساعت بالاخره رفت تو خونه.
    تازه آدم‌ها جمع و جور شده بودن و عاقد هم شروع كرده بود به خوندن خطبه كه نگار اومد تو خونه. كمی با احمد خان حرف زد و رفت یه گوشه نشست .عاقد واسه سومین بار تكرار كرد. نگار از جاش بلند شد، بعد مهلقا بلند شد و همه نگاه‌ها چرخید دم در. جلیل با اوركت سبز و قد و قامت خوش‌فرم، دست رو پهلوش واستاده بود جلوی در.




    بابك لطفي خواجه پاشا
    آبان نود و پنج


  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان