داستان بی هیچ دلیل
قسمت سوم
بخش اول
همانطور که همه باهم سلام و تعارف می کردند بابک دست سوگل را گرفت و به طرف خودش کشید او را بوسید خیلی خوشحال و سرحال با همه خوش و بش کرد.
من واقعا دست و پامو گم کرده بودم و در مقابل اون همه ذوق و شوقی که اون از خودش نشون می داد نمی دونستم چیکار کنم ..... و همه ی معادلاتم بهم خورد ........
آفاق خانم از همین اول گفت ببخشید ما دیگه تو اتاق نریم و بزاریم بچه ها با هم تنها باشن ما قرار نبود بیام ولی بابک جان اصرار کرد و شاید خجالت می کشید تنها بیاد ، این بود که ما دوباره مزاحم شدیم.......
سیما چایی آورد و سیمین پذیرایی کرد ....و منم مجبور شدم با بابک برم تو اتاق که حرف بزنیم در حالیکه همه ی اون چیزایی که فکر کرده بودم از یادم رفته بود ......
باورم نمی شد اون بازم سکوت کرد و به اطراف نگاه می کرد و با یک لبخند مسخره که آدم احساس می کرد به زور روی لبش نگه داشته نشسته بود ..........
با خودم گفتم مهم نیست بزار همین طور بشینه به من چه منم حرف نمی زنم .....
باز سکوت ...
بلند شدم که از اتاق بیام بیرون ..گفت : شما کجا میری ؟
گفتم ببخشید ؟؟ از بس حرف زدین سرم رفت بشینم چیکار کنم ؟ سکوت گوش کنم ...
با دستپاچگی گفت: بله ... بله حرف می زنم هرچی شما بخواین می گم وسایل توی ویترین عوض نشده لوستر سر جایش زیر دستی ها همان قبلی ها هستند دستهای شما همچنان زیبا و خواستی هستین و درست همونی که من آرزو داشتم و حالا که پیدات کردم به هیچ وجه حاضر نیستم تو رو از دست بدهم. .....
یک دفعه تمام بدنم داغ شد و یک کم جا بجا شدم ... تا حالا چنین چیزی ندیده بودم و نه شنیده بودم که اینقدر یکی پر رو باشه ........ جز این ها از صراحت و بی پروایی او جا خورده بودم .... فکر کنم از حالت صورت من فهمید زیاده روی کرده به آرامی پرسید پس حالا شما نظرتون رو بگین ... ولی هر چی باشه می دونم که بالاخره شما هم راضی می شوید من مطمئنم...
گفتم : خیلی مطمئن نباشین من اصلا نمی تونم با کسانی مثل شما کنار بیام ...راستش شما برای من عجیب غریبین ...و نظر من با شما کاملا فرق داره .......
بابک حرف منو تکرار کرد و گفت:نظر من با شما فرق داره .. منظورتون چیه از این حرف؟ مگه نظر من چیه ؟ دوست داشتی من چی بگم ؟ از خودم تعریف کنم؟ و حرفایی بزنم که دلیل بر استحکام زندگی نیست ؟ من به شما می گم شما زن مورد علاقه من هستید و من با تمام احساسم از همین حالا تا بی نهایت با شما می مونم احساسی که من نسبت به شما دارم محکمترین چیزیه که من می تونم به شما بگم و حقیقت محضِ ........
پرسیدم : دلیلتون چیه؟
ناهید گلکار