خانه
73.9K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۱۵:۱۵   ۱۳۹۵/۱۱/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت هفدهم

    بخش چهارم


    مادر فریاد می کشید و از شدت ناراحتی بخود می پیچید دست منو گرفت و در حالیکه  می کشید
     گفت: برو تو اطاقت برو من خودم از پسش بر میام و در حالیکه دندانهایش را بهم فشار می داد و دستهایش را در هم می کوبید فریاد زد چرا مثل کبک سرتو کردی تو برف تو واقعاً از کسی نشنیدی که وقتی آدم زن مریضشو یکسال ول کنه و بره و یه خبر از اون نگیره چقدر بده ؟ چه کار احمقانه ای کرده دور از انسانیت  بوده ؟ دختر من در این مدت جون بسر شده تو اصلا  نگرانش نشدی؟
    که یک بار بپرسی از زیر عمل سالم بیرون اومده یا نه شاید مرده بود اونوقت چی داشتی بگی ؟ چرا نمی فهمی این کارای شما داره اعصاب همه رو خورد می کنه و تکرار اون برای ما طاقت فرسا شده  به من بگو ببینم این ماجرا چند بار دیگه باید تکرار بشه ؟ چند بار ؟ ما تا کی باید اداهای تورو تحمل کنیم ؟ 
    بابک رفت روی مبل نشست و چند تا دستمال کشید بیرون و عرق صورتش رو پاک کرد و با دست زد تو پیشونیش و سعی کرد آرومتر حرف بزنه و گفت  مادر من؛ شما دارید تند می رین این کار منه من که نمی تونم وقتی کانادا کار دارم هر روز بیام سر بزنم و برگردم 
    مادر : وای … وای چرا نمی فهمی ، چرا بی خبر می ری چرا تلفن نمی زنی چرا احوال زنتو نمی پرسی ؟ چرا اینقدر سرد و غیر عادلانه رفتار می کنی  اینا چیزایی نیست که آدمی مثل تو نفهمه داری خودتو می زنی به اون راه و هی میگی کار دارم .... کار چه ربطی به رفتار تو داره . 
    بابک رو از مادر برگرداند و بلند شد و اومد بطرف من و در حالیکه من داشتم عین بید می لرزیدم و رنگ به روم نداشتم گفت :  من نمی دونم ، نمی فهمم چی می گین من چه کار بدی کردم که اینقدر غیر عادلانه بوده.... اگر تلفن رو بر می داشتم و دائم مثل احمقها از پشت اون  قربون صدقت می رفتم بعد گوشی را می زاشتم و هزار تا غلط زیادی می کردم آدم خوبی بودم ؟ داماد خوبی بودم ؟ آره ثریا تو اینطور شوهری می خواستی ؟
    تو خودت نگفتی بخاطر اینکه من  با بقیه فرق دارم منو دوست دار ی؟ قسم می خورم من فقط بتو فکر می کردم دوستت دارم نمی تونم بدون تو زندگی  کنم .. ثریا با من این کارو نکن ،،، باشه از این به بعد هر کجا میرم تو رو هم می برم بیا بریم خونه ...
    مادر اومد جلو و در خونه رو نشون داد و گفت : هر کاری تو این یکسال کردی حالام بکن.



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان