خانه
73.8K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۱۴:۳۵   ۱۳۹۵/۱۱/۲۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت بیست و یکم

    بخش پنجم




    گفتم : خوب اون همه چیز را درباره ی .... پدرت گفت درباره تو که چطور بعد از فوت پدرت تغییر اخلاق دادی و ماجرای دعواهای تو و خوب همین .....
     بالاخره همه چیز رو برای من تعریف کرد .. چیزی که مهمه اینه که اون اصلاً دلش نمی خواست تو رو دست پلیس بده او فکر می کرد ..... خوب می دونی .... اصلاً فکر نمی کرده موضوع اون طوری بشه و پشیمان بود همیشه گریه می کرد و تو رو می خواست او عاشق تو بود و گفت خیلی این در و اون در زد تا تونست تو رو بیاره بیرون ولی وقتی تو اومدی ولش کردی و این باعث شد که خیلی غصه بخوره نمی دونم بابک چرا اون کارا رو کردی البته من دو سال با تو زندگی کردم این کارا از تو بعید نیست ولی چیزی که بیشتر از همه اونو خوشحال کرده بود شبی بود که رفتی پیش اون منظورم شبی که می خواستی بهش بگی بیاد خواستگاری من ، اون خیلی خوشحال  بود و چیزی که بیشتر از همه ناراحتش کرده بود دوری از تو بود ،
    بابک خیلی دوستت داشت و می تونم بگم عاشقت بود اون می گفت مرتب از دور مراقب تو بوده و هر کاری از دستش بر میومده برای تو کرده ..
    اگر چیزی تو دلت هست از اون دیگه ببخشش و دیگه با روحش آشتی کن ......
    باید بدونی که اون همیشه دورا دور از همه کارات خبر داشت از اینکه این اواخر زیاد سر کار نمیری,,لاغر شدی ..
    بابک  مثل بچه ها گریه می کرد قطره های اشک تمام ریششو خیس کرده بود و لبهایش می لرزید پرسید :  خوب دیگه چی گفت ؟
    گفتم :  دیگه همین فقط خلاصه بگم اون تمام امید و آرزوش تو بودی ...
     من شب بهش زنگ زدم و قرار بود صبح برم پیشش و ناهار اونجا باشم ولی نشد .... من خیلی ناراحتم مثل تو باور کن،،
     از بعد از عروسی هر چقدر تو مقصر بودی  منم شریکت بودم خیلی متاسفم که فکر می کردم اون مهربون نیست خیلی متاسفم بهش بی توجهی کردم  . 
    بابک گفت : بی خود خودتو مقصر ندون من باعث شدم...
    من تو رو گمراه کردم و گناهی کردم که بخشیدنی نیست ... منم خیلی متاسفم و هیچ فایده ای نداره مادرم رفته و من بدترین کارارو باهاش کردم و حالا خودمو نمی بخشم هرگز .... اصلاً نمی دونم چرا اینطوری فکر می کردم .
     من بعد از فوت پدرم اونو مقصر می دونستم فکر می کردم اگر اون ذهن منو اینقدر در مورد پدرم مسموم نمی کرد من الان این زندگی رو نداشتم ، تمام زندگی من به کینه داشتن از پدر و مادرم گذشت ....
    کاش اینطوری نمیشد ...همه چیز رو خراب کردم و هنوزم نمی دونم چیکار باید بکنم انگار توی گرداب افتادم دارم خفه میشم ....




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان