خانه
72.2K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۱۹:۰۸   ۱۳۹۵/۱۱/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت بیست و هشتم

    بخش پنجم



    باید یک فکری هم برای پول تو جیبی عصمت  می کردم از من پول قبول نمی کرد و برای خریدن هر چیزی که خیلی هم لازم داشت به من نمی گفت مگر خودم می فهمیدم ...ولی به زور به زهرا و زهره پول می دادم تا یک وقت تو مدرسه خجالت نکشن .
    می دونستم که اون خوب بلده  قلاب بافی کنه ..
    این بود که یک روز بهش گفتم : یکی از معلم های مدرسه ی ما یک رومیزی می خواد تو قبول می کنی براش ببافی ؟ قبول کردو نخ و قلاب  خریدیم و اون در عرض یک هفته یک رو میزی بزرگ و خیلی قشنگ بافت ...من اونو با خودم بردم و سر ظهر رفتم خونه ی مادر و قایمش کردم و در ازای اون پول دادم به عصمت تا بازم ببافه من براش بفروشم و این طوری این مشکل رو هم حل کردم در حالیکه قلاب بافی ها داشت یک مجموعه ی بسیار نفیسی می شد و همه ی ما دلمون می خواست که اونا رو داشته باشیم خواهرام و سیمین هم بهش سفارش دادن و  واقعا اون از این کار در آمد پیدا کرد و بچه ها کمک کردن براش کار گرفتن و حالا عصمت تمام وقتشو به قلاب زدن می گذروند تا شاید پول بیشتری در بیاره ...
    از این که می دیدم حالا حالش بهتره خوشحال بودم ....
    هر چی بچه توی شکمم بزرگ تر می شد من بیشتر به یاد بابک میفتادم چقدر دلم می خواست که این مسائل پیش نمیومد و اون در کنارم بود ...
    در واقع من یک زندگی سوری برای خودم درست کرده بودم که شب و روزم رو متوجه نباشم تا زمان بگذره ....
    ولی مرتب به این فکر بودم تا هوا سرد نشده من چک بابک رو به مبلغی که لازم داشتم بگیرم که بتونم جایی برای عصمت درست کنم ...ولی هر بار که بهش دست می زدم پشیمون می شدم ..
    آذر ماه بود و قرار بود من آخر این ماه زایمان کنم دلم خیلی گرفته بود شام خورده بودیم و  جلوی تلویزیون نشسته بودیم عصمت قلاب می زد و زهرا درس می خوند و؛؛ تنها ,, روی من لم داده بود و هی ازم سئوال می کردو من جواب میدادم  ..
    که صدای زنگ در کوچه بلند شد ...زهرا آیفون رو بر داشت ....از من پرسید درو باز کنم میگه از طرف آقای حسینی اومده ...
    از جام پریدم ..
    عصمت گفت : ثریا آقا بابک ؟
    گفتم آره خودشه ...باز کن درو بیاد بالا سریع مانتو پوشیدم و روسری سرم کردم و لای در وایستادم تا آنسور اومد بالا ...یک آقایی هم سن و سال بابک بود من تا اون موقع ندیده بودمش سلام کرد و اومد جلو...
    گفت : من آقایی هستم دوست بابک جان از کانادا میام و براتون یک امانتی رو  آوردم و یک بسته که با نخ بسته شده بود ، طرف من دراز کرد و گفت سلام رسوندن ..اگر امری داشتین و پیامی دارید من یک ماه دیگه بر می گردم شماره ی خودمو پشت پاکت نوشتم به من زنگ بزنین خوشحال میشم کاری از دستم بر بیاد براتون انجام بدم و اگر شما هم امانتی دارید میبرم ....
    در حالیکه بطور آشکار دستم می لرزید تشکر کردم و بسته رو گرفتم و گفتم شما هم سلام برسونین چشم چیزی بود به شما خبر میدم ....
    عصمت کمک کرد تا تونستم بشینم الان اون منو با این شکم دیده بود و حتما به بابک خبر می داد  و اون می فهمه که داره بچه دارمیشه و می دونستم که از این به بعد اگرم هم از اون خبری نشه من همیشه تو استرس و انتظار می مونم .....
    بسته رو کشیدم جلو و بازش کردم یک نامه روی اون بود ...اول اونو خوندم ...
    سلام به عشقم و بچه ام  که قد دنیا دوستش دارم : 
    از حالت با خبرم هر روز و هر ساعت ..جاسوس برات نگذاشتم خاطرت جمع ولی مهناز مرتب ازت خبر می گیره و حالتو به من میگه فکر کنم دیگه چیزی نموده که مادر بشی   ..دلم می خواد بدونم پسره یا دختر الان یک ماهی هست که فهمیدم ولی جرات نکردم بهت زنگ بزنم می دونی تو خیلی مغروری هنوز چک رو وصول نکردی برای همین برات مقداری دلار فرستادم تا به راحتی زایمان کنی انتظار نداشتی که تو این موقعیت تنهات بزارم ...
    بدون من از تو دور نیستم چون  توی قلب منی ولی دلم برات تنگه ...تنگه تنگ اونقدر که نمی تونی تصور کنی  ..
    شنیدم زیاد از خونه بیرون نمیری کار خوبی می کنی چون هوا سرد شده و ممکنه سرما بخوری خواهش می کنم دیگه دلار ها رو خرج کن ...من خیلی بیشتر از اینا به تو بدهکارم ...
    بدون که همیشه عاشقت می مونم و بی نهایت دوستت دارم خوشحال میشم برام نامه بدی 
    یک خواهش دارم اگر بچه به دنیا اومد عکس اونو برام بفرستی .....

    کوچیک و عاشق تو بابک



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان