داستان بی هیچ دلیل
قسمت سی ام
بخش دوم
مادر اومد و منو بوسید و نوازش کرد و گفت : عزیز دلم حتما نشنیدی تو حال خودت نبودی تا به هوش اومدی بهت گفتیم ، معلومه که گفتیم خیلی پسرت خوشگله مثل ماه می مونه مبارک همه باشه ....
دیشب خدا با ما بوده هم مهران و هم پسر تو رو دوباره به ما داده الان هشت صبحِ نمی دونی ما دیشب چی کشیدیم سیما الان رفته برات چیزی بیاره عصمت خانم هم تازه رفته سیمین و محمد یک پاشون اینجاست یک پاشون پیش مهران ... ما هم خیلی شب بدی رو گذروندیم عزیزم .. تو حال خودمون نیستیم ....به خدا دیشب از ترس و نگرانی مُردیم و زنده شدیم ....
کمی که آروم شدم دکتر گفت : ثریا جون بچه تو رو خدا نجات داده... واقعا کار خدا بوده ....
پرسیدم به خاطر اینکه دیشب اون حادثه اتفاق افتاده بود بچه اینطوری شد ؟ گفت : نه عزیزم اگر اون اتفاق نمی افتاد امروز بچه تو از دست داده بودی ....
با تعجب پرسیدم برای چی ؟
گفت ....نمی دونیم از کی بند ناف دور گردنش پیچیده بوده و داشته خفه می شده که این حادثه باعث شده بود عضلات شکمت منقبض بشه و تو دچار درد بشی و زایمان زود رس بگیری اگر دردت نمی گرفت الان اون زنده نبود باور کن خیلی اتفاق افتاده که تو ماه آخر این طوری شده و مادر که دیگه خاطرش جمع شده که دیگه چیزی به زایمان نموده به دکتر مراجعه نمی کنه و بچه از بین میره .... و این فقط برای تو یک معجزه بوده باور کن دیشب همه ی ما تعجب کرده بودیم و این جز این که خدا می خواست این بچه زنده بمونه چیز دیگه ای نیست .....
آروم گرفتم و سرم رو توی بالش فرو بردم ....و با خودم فکر کردم.....
تا حالا فکر می کردم زندگی یک شطرنجِ که با حرکت های ما خوب و بد میشه ... حالا فهمیدم که این یک پازلِ که خدا داره تکه تکه اونو نشون من میده و کنار هم قرار میده ...
حالا که نگاه می کنم هیچی دست من نبوده ..و اون زمان که از خودم نا امید می شدم برای این بود که اون تکه ی پازل رو من انتخاب نکرده بودم ..... و این قطعه ها خودشون میان و کنار هم قرار می گیرن ....خدایا هزاران مرتبه شکر که به من توجه داری و حواست به من هست .... وقتی تو هستی نیازی به کسی نیست ..... احساس امنیت خدایی چیزی نیست که ما همیشه متوجه ی اون باشیم برای همینه که به سینه ی بابک ها و مادر و حتی عصمت ها پناه می بریم و هرگز اونو نمیبینیم اونی که در همه ی لحظات با ماست و وقتی به گذشته نگاه می کنیم می فهمیم که هر آنچه برای ما پیش اومده یک طوری زمینه ساز تقدیر من بوده و به صلاح من .. و چقدر خدا در مقابل ما صبر داره که می بینه ما بدی ها رو از خدا می دونیم و خوبی ها و از عقل و درایت خودمون ....
ناهید گلکار