خانه
72.1K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۱۰:۴۴   ۱۳۹۵/۱۲/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت سی ام

    بخش دوم



    مادر اومد و منو بوسید و نوازش کرد و گفت : عزیز دلم حتما نشنیدی تو حال خودت نبودی  تا  به هوش اومدی بهت گفتیم ، معلومه که گفتیم  خیلی پسرت خوشگله مثل ماه می مونه  مبارک همه باشه ....
    دیشب خدا با ما بوده هم مهران و هم پسر تو رو دوباره به ما داده الان هشت صبحِ نمی دونی ما دیشب چی کشیدیم سیما الان رفته برات چیزی بیاره عصمت خانم هم تازه رفته سیمین و محمد یک پاشون اینجاست یک پاشون پیش مهران ... ما هم خیلی شب بدی رو گذروندیم عزیزم .. تو حال خودمون نیستیم ....به خدا دیشب از ترس و نگرانی مُردیم و زنده شدیم ....
    کمی که آروم شدم دکتر گفت :  ثریا جون بچه تو رو خدا نجات داده... واقعا کار خدا بوده ....
    پرسیدم  به خاطر اینکه دیشب اون حادثه اتفاق افتاده بود بچه اینطوری شد ؟ گفت : نه عزیزم اگر اون اتفاق نمی افتاد امروز  بچه تو از دست داده بودی ....
    با تعجب پرسیدم برای چی ؟
    گفت ....نمی دونیم از کی بند ناف دور گردنش پیچیده بوده و داشته خفه می شده که این حادثه باعث شده بود عضلات شکمت منقبض بشه و تو دچار درد بشی و زایمان زود رس بگیری اگر دردت نمی گرفت الان اون زنده نبود باور کن خیلی اتفاق افتاده که تو ماه آخر این طوری شده و مادر که دیگه خاطرش جمع شده که دیگه چیزی به زایمان نموده به دکتر مراجعه نمی کنه و بچه از بین میره .... و این فقط برای تو یک معجزه بوده باور کن دیشب همه ی ما تعجب کرده بودیم و این جز این که خدا می خواست این بچه زنده بمونه چیز دیگه ای نیست .....
    آروم گرفتم و سرم رو توی بالش فرو بردم ....و با خودم فکر کردم.....
     تا حالا فکر می کردم زندگی یک شطرنجِ که با حرکت های ما خوب و بد‌ میشه ... حالا فهمیدم که این یک پازلِ که خدا داره تکه تکه اونو نشون من میده و کنار هم قرار میده   ...
    حالا که نگاه می کنم هیچی دست من نبوده ..و اون زمان که از خودم نا امید می شدم برای این بود که اون تکه ی پازل رو من انتخاب نکرده بودم ..... و این قطعه ها خودشون میان و کنار هم قرار می گیرن ....خدایا  هزاران مرتبه شکر که به من توجه داری و حواست به من هست .... وقتی تو هستی نیازی به کسی نیست ..... احساس امنیت خدایی چیزی نیست که ما همیشه متوجه ی اون باشیم برای همینه که  به سینه ی بابک ها و مادر و حتی عصمت ها پناه می بریم و هرگز اونو نمیبینیم اونی که در همه ی لحظات با ماست و وقتی به گذشته  نگاه می کنیم می فهمیم که هر آنچه برای ما پیش اومده یک طوری زمینه ساز تقدیر من بوده  و به صلاح من  .. و چقدر خدا در مقابل ما صبر داره که می بینه ما بدی ها رو از خدا می دونیم  و خوبی ها و از عقل و درایت خودمون ....




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان